Together [jimin's story] "Part 38"

482 93 22
                                    


_بلاخره رسيديم! همه اومدن...بدو بريم هيونگي! من سوغاتيا رو ميارم

يونگي سري تكون داد و پياده شد

+سلام پسرا! دلم براتون تنگ شده بود!

جين، هوسوك و نامجون از كنار آتيش بلند شدن و به سمت يونگي و جيمين كه با دست پر پشت سرش ميومد رفتن.

+خب اينم از سوغاتيا! كوكي؛ بايد پوزش بطلبم و بگم كه قراره آخرين نفر سوغاتيتو بگيري!

كوكي قيافه گرفت و باعث خنديدن جين شد

+خيلي خب اول مال تورو ميدم...اميدوارم دوستشون داشته باشي.

كوكي با ذوق سوغاتياشو از يونگي گرفت و مشغول باز كردنشون شد

*واييي! خيلي كيوتن! مرسي مرسي مرســـــي!

يونگي خنديد و به جيمين كه سوغاتي جينو بهش ميداد نگاه كرد

_بيا هيونگ. سوغاتياي تو سليقه منه...اميدوارم خوشت بياد.

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.

*واييي پسر! شكلات و چاي! اين محشره

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.

*واييي پسر! شكلات و چاي! اين محشره. با اينكه منو خوب نميشناسي ولي منو خيلي خوب ميشناسي!

حرف خنده دار جين باعث شد همه بخندن و دور آتيش بشينن. نوبت هوسوك بود

+خب اينو منو جيمين باهم پسنديديم و از نظرمون خيلي به شخصيتت ميخوره و...بگذريم. بازش كن ببين دوستش داري.

‏⚜️А моиsтея саггеd АgusТ D⚜️Donde viven las historias. Descúbrelo ahora