_سلام پسر عزيزم! دلم...خيلي برات تنگ شده بود.
يونگي لبخند زد؛ نميدونست از ته دل داره لبخند ميزنه يا زوركيه. به هرحال به لبخند گرم و مهربون بود!
+منم خوشحالم ميبينمت...سرپا نايست لطفا! بيا بشين.
نا اميدي از چهره پدرش پاك شد و خوشحالي خاصي چشاشو فرا گرفت. اون يونگيوحتي وقتي تظاهر ميكرد ميشناخت و از اين بابت مطمئن بود كه اگه يونگي موفق شه خودشو گول بزنه؛ نميتونه پدري كه خيليم براش پدري نكرده رو گول بزنه.
*يونگي هيونگ! نميدوني چقدر دلتنگت بودم! خوشحالم ميبينم خوشحالي!
يونگي خنديد و لپ كوكيو كشيد
+منم دلم برات تنگ شده بود گوگولي! خيلي وقت بود نديدمت پسر كوچولو! ميبينم بزرگ شدي!
كوكي با ذوق زياد خرگوشي خنديد.
يونگي آروم پشت ميز نشست و به شمعاي روي كيك نگاه كرد
+الان...بايد آرزو كنم...؟!
همه درحالي كه با اميد به دوستشون خيره بودن سرشونو به نشونه مثبت تكون داد
+خيلي خب
يونگي چشاشو بست و دوست داشتني ترين آرزوي دنيا رو كرد
+اميدوارم برآورده شه!
و بعدش شمعاي نيمه سوخته رو با تمام توانش فوت كرد. همه دست زدن و باعث شد لبخند براي چندمين بار جاشو روي لباي يونگي باز كنه
+واقعا ممنونم بابت همه چي
جيمين سر يونگيو بوسيد و مشغول تيكه كردن كيك دوست داشتني يونگي شد
_تا تو كادوهاتو بازكني منم كيكو تيكه كردم...! بدو بدو يونگي
جين مشغول كمك كردن به جيمين شد و هوسوك يكي از كادوها رو برداشت
*از اونجايي كه جين هيونگ از همه بزرگتره! اول كادوي جين هيونگو باز ميكنيم. البته ببخشيد آقاي مين شما بزرگ همه مايي.
يونگي كادو رو از هوسوك گرفت و آروم مشغول باز كردنش شد.
+واي جين! اين خيلي خيلي خوبه! ازت ممنونم...!
*خب حالا نوبت كادو خودمه! فقط مراقب باش كه شكستنيه.
يونگي ابرو بالا انداخت و آروم در جعبه رو باز كرد و با يه گوي توش كه يه خونه برف گرفته بود مواجه شد
VOCÊ ESTÁ LENDO
⚜️А моиsтея саггеd АgusТ D⚜️
Fanfic•[تجربه یک زندگی با دوران کودکی جنجال برانگیز قطعا چیزی نیست که همه ازش لذت ببرن!🃏 هیچوقت اون انتظاری که از زندگی داریم رو شاهد نمیشیم چون زندگی در عین ساده به نظر رسیدنش پیچیدس، مثل منطقه هزاره میمونه که درگیرش شدی و برای خلاص شدن ازش باید اونقدر...