Hey...Thanks for cigarettes"part 6"

691 120 1
                                        



جيمين سرشو تكون داد و بلند شد

_شماره اتاقتو ميدونم! بازم ميام پيشت تا درباره يونگي حرف بزنيم.

هوبي با خوشحالي و لبخند سرشو تكون داد و رفتن جيمينو تماشا كرد. شايد فكر غلطي بود كه سيگارا رو به يونگي ميداد چون باعث ميشد حالش بدتر شه...وقتي بدن يكي مستعد هر سرطاني هست پس اين دوتا سيگار ميتونه باعث سرطان ريه براش شه...اما چاره اي نداشت.

شايد اين دوتا سيگار ميتونست مرحم زخماي يونگي باشه.

همونطور كه فكر ميكرد يونگي خوابه بي سروصدا وارد اتاق شد ولي متوجه شد يونگي پشت به در نشسته و داره گريه ميكنه.

خيلي زود از اتاق رفت بيرون تا يونگي نفهمه داره گريه ميكنه. نميخواست غرور يونگي بيشتر از اين بشكنه.

آروم در زد و منتظر موند يونگي خودشو جمع و جور كنه. وقتي ديد صدايي از يونگي در نمياد با خودش گفت حتما خودشو جمع و جور كرده پس وارد اتاق شد

_خوبي هيونگ؟!

يونگي كه حالا اشكي تو چشاش نبود سرشو به نشونه مثبت تكون داد

_ميشه بيام تو محدودت؟!

+نه!

_لطفا هيونگ!

يونگي آه كشيد. چشاشو چرخوند و بهش فهموند ميتونه بره جلو. جيمين با لبخند و خوشحالي وارد محدوده يونگي شد و بي اجازه روي تخت كنار يونگي نشست.

يونگي كه از اين حركتش شكه شده بود، فقط بهش نگاه ميكرد

جيمين سريع دوتا نخ سيگارو با فندكش از جيبش در اورد و كف دست يونگي گذاشت

_فكر كنم لازمت بشه

يونگي براي چند لحظه فكر كرد تلس واسه همين به جيمين پسش داد ولي وقتي جيمين دوباره اونو كف دست يونگي گذاشت يهش اعتماد كرد و سيگارا رو زير بالشتش قايم كرد.

خيلي طول نكشيد كه پرستار وارد اتاق شد و براي يه لحظه، بونگي با شك و ترديد به جيمين نگاه كرد

*جيميني وقت غذاست. پاشو بريم براي غذا! آگوست دي غذاتو برات ميارم...

+نميخوام....نميخوام ناهار بخورم!

*ولي

+گفتم نميخوام!

پرستار آه كشيد و سرشو تكون داد

‏⚜️А моиsтея саггеd АgusТ D⚜️Место, где живут истории. Откройте их для себя