_آقاي پارك، كار آقاي مين تموم شد. ميتونين برين پيششون...
جيمين دست از فكر كردن كشيد و وارد اتاق شد
_بلاخره تموم شد يونگي! نگران نباش...! من اينجام عزيزدلم...
يونگي پتوي دور خودشو محكم تر گرفت و يخاي نيمه آب شده توي دهنشو تف كرد.
رنگ و روش رفته بود و خيلي آروم ميلرزيد
+داغ داغم ولي دارم از سرما ميلرزم
جيمين كنارش رو لبه تخت نشست و آروم كمرشو ناز كرد. يواش يواش وقتي حس كرد حالش بهتر شده و ديگه سردش نيست پتو رو از دورش برداشت و تا كرد
_تموم شد يونگي جونم. تموم شد هيونگ.
طولي نكشيد كه يونگي شروع كرد به عوق زدن و سطلي كه كنار دستش گذاشته بودنو برداشت و شروع كرد به بالا اوردن
+عو...عو...عووووق
جيمين با دلسوزي مشغول تماشا و ماليدن شونه هاي يونگي شد...
بعد از سومين جلسه شيمي درماني اين اولين باري بود كه داشت بالا ميورد
_آروم باش يونگي...آروم باش الان تموم ميشه!
ولي قرار نبود به اين زوديا تموم بشه! يونگي براي چهل و پنج دقيقه تمام داشت بالا ميورد و ديگه چيزي تو معدش باقي نمونده بود كه بخواد بالا بياره.
+جيمين! ديگه بسه...ديگه نميتونم بالا بيارم...! تروخدا يكاري كن!
جيمين درحالي كه لباشو گاز ميگرفت و دستاي يونگيو ناز ميكرد از جاش بلند شد
_هيش! جون من گريه نكن يونگيا! الان برات شربت ضد تهوع ميارم!
يونگي سرشو تكون داد و براي چندمين بار شروع كرد به عوق زدن
+عوق
جيمين خيلي سريع از داروخونه دارو خريد و برگشت
_بيا يونگي جونم! خيلي آروم بخور...هيش...آروم باش پسر خوب...!
يونگي آروم شربتو خرد و بعد از حدود ده دقيقه، ديگه عوق نزد و مشغول پاك كردن اشكاش شذ
+خيلي درد داشت...! بعد از سه جلسه اين اولين بار بود...گرچه مطمئنم آخرين بارم نيست و اين شروع ماجراس...
جيمين سرشو تكون داد
_اول كاره ولي تو قويي يونگي! بيا بريم...آروم پاشو چون ممكنه يهويي بيوقتي.
ВЫ ЧИТАЕТЕ
⚜️А моиsтея саггеd АgusТ D⚜️
Фанфикшн•[تجربه یک زندگی با دوران کودکی جنجال برانگیز قطعا چیزی نیست که همه ازش لذت ببرن!🃏 هیچوقت اون انتظاری که از زندگی داریم رو شاهد نمیشیم چون زندگی در عین ساده به نظر رسیدنش پیچیدس، مثل منطقه هزاره میمونه که درگیرش شدی و برای خلاص شدن ازش باید اونقدر...
