آم...خب هوسوك...! بيا از بحث چكاپ خارج شيم چون فكر ميكنم براي امروز بسه. بيا تا...وقت داريم درباره چيز ديگه اي حرف بزنيم...!
هوسوك نگاهشو از دستاش گرفت و به دكتر سفيد پوش روبه روش داد
+درباره چي؟!
دكتر پرونده هوسوك رو بست و انگشتاشو توهم قفل كرد
_خانواده!
هوسوك لبخند زد و خيلي سريع نگاهشو از دكتر گرفت
+خانواده چيزي نيست كه بخوام دربارض حرف بزنم!
دكتر ابرويي بالا انداخت و ادامه داد
_وقتي كه اينجا بودي...هيچ نشوني از خانوادت تو نقاشيات نديدم...خب... اگه بهم اعتماد داري...، بيا راجبش حرف بزنيم!
هوسوك سري تكون داد و نگاهشو به دستايي دوخت كه تو همديگه قفل شده بودن
+خانوادم خانواده خوبي نبودن...بودن ولي هيچوقت نتونستن براي من خوب باشن...شايد...اين درصد توقع من بود كه خيلي بالا بود ولي...از يه مادر معتاد و پدري كه 24 ساعت شبانه روز كار ميكرد...چه...توقعي بايد داشت؟!...
من كوچكترين عضو خانوادم بودم...خانواده خوبي داشتيم...همه شادن بودن...همه خوشحال بودن ولي وقتي مامانم مريض شد...مدام مجبور بود مورفين مصرف كنه و يه مدت بعد...وقتي مريضيش به اوج خودش رسيده بود شروع كرد به مصرف كوكائين و هروئين...
.بابام كه تحمل ديدن مادرمو تو اين وضع نداشت خودشو باخت...كل مال و اموالشو صرف درمان مادرم كرد ولي...تغيير توي مادرم ايجاد نشد..
.با اين حال پدرمو قهرمان ميدونم چون هيچوقت بچه هاشو مجبور نكرد با سختي كار كنن. ميگفت اگه دوست دارين؛ كار كنين...
اين تنها خوبي بود كه ازشون ديدم...ميدوني بعدش چيشد؟!
مادرم مرد...اون روز وقتي پدرم فهميد خيلي عصبي و ناراحت شد...
يه تو گوشي محكم نشوند رو صورت برادرمو...
نفهميد كه يكي به اين راحتي خون ريزي مغزي ميكنه و تو خواب ميميره...اون روز دو نفرو از دست دادم...
باشه كه مامانم از درد كشيدن خلاص شد ولي برادرم با ناراحتي مرد...
بعد از اون چيزي تغيير نكرد فقط تنهايي من بيشتر شد. بيشتر نقاشي كشيدم و بيشتر به سمت اعماق تنهاييم بلعيده شدم.

ВЫ ЧИТАЕТЕ
⚜️А моиsтея саггеd АgusТ D⚜️
Фанфик•[تجربه یک زندگی با دوران کودکی جنجال برانگیز قطعا چیزی نیست که همه ازش لذت ببرن!🃏 هیچوقت اون انتظاری که از زندگی داریم رو شاهد نمیشیم چون زندگی در عین ساده به نظر رسیدنش پیچیدس، مثل منطقه هزاره میمونه که درگیرش شدی و برای خلاص شدن ازش باید اونقدر...