_خب، خب خب! دهنتو باز كن
يونگي خيلي سريع عقب كشيد و قاشقو پس زد
+نه! جيمين ديگه نه! سه بار تا حالا بالا اوردم، ديگه نميخوام چيزي بخورم! تروخدا ولم كن...!
جيمين خنديد و قاشقو زمين گذاشت
_هيونگ بايد بخوري تا چاق بشي! ببين الان تپل شدي! لپ تپلو نرمتو ببين!
يونگي ريز خنديد و دست جيمينو از گونش جدا كرد
+كجا تپل شدم؟! تا جايي كه ميدونم دارم لاغر و لاغر تر ميشم...! دستمو ببين!!!
جيمين به بازوي لاغر يونگي نگاه كرد و بعد از گرفتن دستش، اونو بوسيد
_مگه لاغر بودن و رو فرم بودن اشكالي داره؟! همه پسرا كه نبايد ضمخت و هيكلي باشن! كسايي كه ظريفن كه گناهي نكردن! وقتي حالت بهتر شد، هر روز ميبرمت زمين بسكتبال و به شرطي كه به خودت فشار نياري تا شب اونجا ميمونيم.
يونگي لبخند پيروزمندانه اي زد و از پشت ميز بلند شد
+شير داريم؟!
جيمين درحالي كه ميزو جمع ميكرد دست به كمر شد
_لبنيات برات خوب نيست!
يونگي ابرو بالا انداخت
+آبميوه؟!
جيمين ظرفا رو توي سينك گذاشت
_تو برو استراحت كن، برات آبميوه ميگيرم. زيادم سر پا نباش ممكنه از حال بري يونگيا...
يونگي با بي حوصلگي روي مبل دراز كشيد و مشغول كار با گوشيش شد
+وضعيت احمقانه ايه! هيچكاري نميتونم انجام بدم؛ تا يكم از خودم كار ميكشم بيهوش ميشم، مثل گرازي شدم كه غذا پيدا نميكنه و يه خبر خوش! چند وقت ديگه مثل گربه بي مو ميشم!
جيمين چيزي نگفت و به كاري كه مشغول انجامش بود ادامه داد.
+غذا نميتونم بخورم، ناخنام بي رنگ شدن،. دهنم پر از زخمه، نفسم...
حرف يونگي با نفس تنگيش نيمه تموم موند و جيمينو به سمت خودش كشوند
_يونگي؟! يونگيا! يونگي هيونگ؟! خوبي؟! ميخواي ماسكتو بيارم؟!
+خوبم ..خوبم خوبم...بيخيال...
جيمين سرشو تكون داد و وقتي حس كرد حال يونگي بهتره از جاش بلند شد و يكم بعد با آب سيب برگشت
ВЫ ЧИТАЕТЕ
⚜️А моиsтея саггеd АgusТ D⚜️
Фанфикшн•[تجربه یک زندگی با دوران کودکی جنجال برانگیز قطعا چیزی نیست که همه ازش لذت ببرن!🃏 هیچوقت اون انتظاری که از زندگی داریم رو شاهد نمیشیم چون زندگی در عین ساده به نظر رسیدنش پیچیدس، مثل منطقه هزاره میمونه که درگیرش شدی و برای خلاص شدن ازش باید اونقدر...
