-Hopeful?!...+Hopeful!"part 29"

617 85 25
                                        

_خب، خب خب! دهنتو باز كن

يونگي خيلي سريع عقب كشيد و قاشقو پس زد

+نه! جيمين ديگه نه! سه بار تا حالا بالا اوردم، ديگه نميخوام چيزي بخورم! تروخدا ولم كن...!

جيمين خنديد و قاشقو زمين گذاشت

_هيونگ بايد بخوري تا چاق بشي! ببين الان تپل شدي! لپ تپلو نرمتو ببين!

يونگي ريز خنديد و دست جيمينو از گونش جدا كرد

+كجا تپل شدم؟! تا جايي كه ميدونم دارم لاغر و لاغر تر ميشم...! دستمو ببين!!!

جيمين به بازوي لاغر يونگي نگاه كرد و بعد از گرفتن دستش، اونو بوسيد

_مگه لاغر بودن و رو فرم بودن اشكالي داره؟! همه پسرا كه نبايد ضمخت و هيكلي باشن! كسايي كه ظريفن كه گناهي نكردن! وقتي حالت بهتر شد، هر روز ميبرمت زمين بسكتبال و به شرطي كه به خودت فشار نياري تا شب اونجا ميمونيم.

يونگي لبخند پيروزمندانه اي زد و از پشت ميز بلند شد

+شير داريم؟!

جيمين درحالي كه ميزو جمع ميكرد دست به كمر شد

_لبنيات برات خوب نيست!

يونگي ابرو بالا انداخت

+آبميوه؟!

جيمين ظرفا رو توي سينك گذاشت

_تو برو استراحت كن، برات آبميوه ميگيرم. زيادم سر پا نباش ممكنه از حال بري يونگيا...

يونگي با بي حوصلگي روي مبل دراز كشيد و مشغول كار با گوشيش شد

+وضعيت احمقانه ايه! هيچكاري نميتونم انجام بدم؛ تا يكم از خودم كار ميكشم بيهوش ميشم، مثل گرازي شدم كه غذا پيدا نميكنه و يه خبر خوش! چند وقت ديگه مثل گربه بي مو ميشم!

جيمين چيزي نگفت و به كاري كه مشغول انجامش بود ادامه داد.

+غذا نميتونم بخورم، ناخنام بي رنگ شدن،. دهنم پر از زخمه، نفسم...

حرف يونگي با نفس تنگيش نيمه تموم موند و جيمينو به سمت خودش كشوند

_يونگي؟! يونگيا! يونگي هيونگ؟! خوبي؟! ميخواي ماسكتو بيارم؟!

+خوبم ..خوبم خوبم...بيخيال...

جيمين سرشو تكون داد و وقتي حس كرد حال يونگي بهتره از جاش بلند شد و يكم بعد با آب سيب برگشت

‏⚜️А моиsтея саггеd АgusТ D⚜️Место, где живут истории. Откройте их для себя