Oath..."part 21"

593 101 11
                                    

با اينكه صداي جيمينو شنيد چيزي نگفت تا جيمينو دلتنگ تر نكنه ولي جيمين صداي دوشو ميشنيد.

خيلي زود صداي در زدن اومد...

_هيونگي؟! بيا بيرون ببينم...

وقتي صدايي از يونگي نشنيد شروع كرد به كشيدن دستگيره در و وقتي ديد در باز نميشه بيشتر نگران شد

_هيونگي! چرا درو قفل كردي؟!

+جيمين...برو! خواهش ميكنم...بزار منم برم...

بغض جيمين حتي از پشت دراي بسته هم حس ميشد...

_هيونگ...خواهش ميكنم...درو...باز كن...

+چرا دوست داري مردنمو ببيني؟!

جيمين سرشو به در تكه داد و سعي كرد قوي باشه

_دوست ندارم مردنتو ببينم...دوست دارم كمكت كنم و خوب شدنتو ببينم هيونگم!

يونگي چيزي نگفت و به خوني كه از دستش ميرفت خيره شد

_خواهش ميكنم هيونگ...تو تنها دوستمي يونگيا!

يونگي سرشو بن ديوار پشت سرش تكه داد

+كليداي يدك...زير گلدونن...

طولي نكشيد كه جيمين درو باز كرد و وارد شد. با ديدن يونگي توي اون وضعيت آروم جلو رفت و كنارش نشست.

يونگيو خيلي ملايم تو بغلش كشيد و بعد ازاينكه يونگي سرشو رو سينش گذاشت، زخم دست يونگيو بوسيد

+هي...! مريض...

_ديگه برام مهم نيست يونگيا...اگه قراره بميرم بزار بميرم...ديگه برام مهم نيست مريض بشم يا نه...احتياط ميكنم ولي برام اهميتي نداره...نميخوام از دستت بدم! اگه قراره كسي بميره...بزار باهم بميريم!

يونگي لبخند زد و سعي كرد جلوي اشكاشو بگيره...

جيمين فرشته نجاتش بود...

اون ديو بود و جيمين دلبر...



_بايد بريم درمونگاه هيونگ...!

••••••

گرچه خون يونگي قطره قطره و با فشار كم از بدنش خارج شده بود اما زخماي عميقش باعث شده بود خون زيادي از دست بده...

حالا گچ دستشو باز كرده بودن و يه آتل جاش بسته بودن.

زخمي كه نوشته بود

‏⚜️А моиsтея саггеd АgusТ D⚜️Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ