I just hope..."part 42"

494 88 36
                                        

جيمين خيلي آروم دستشو لاي موهاي آبي يونگي برد و نوازششون كرد

_اين كه مادرت گفته به زودي ميبينمت دليل بر اين نيست كه حتما قراره بميري يونگيا! ببينم؛ اين چند روز قصد داشتي بري سر قبرش كه نرفتي؟!

К сожалению, это изображение не соответствует нашим правилам. Чтобы продолжить публикацию, пожалуйста, удалите изображение или загрузите другое.

_اين كه مادرت گفته به زودي ميبينمت دليل بر اين نيست كه حتما قراره بميري يونگيا! ببينم؛ اين چند روز قصد داشتي بري سر قبرش كه نرفتي؟!

يونگي شونه بالا انداخت

+ميدوني...نميدونم!...كاشكي توانايي اينو داشتم تا بتونم با روحا حرف بزنم...اينطوري از بابام مي پرسيدم

جيمين ابرو بالا انداخت و به سمت كرماي نرم كننده دست يونگي رفت

_چرا پدرت...؟! خب اينطوري ميتوني از خود مادرت بپرسي!

+آدما در صورتي كه بخشيده نشن؛ روح سرگردان ميشن و معلق ميمونن

جيمين به سمت يونگي برگشت و تقريبا اخم كرد

_يونگيا... هركس ندونه من كه ميدونم پدرتو بخشيدي...!بلاخره يه ساله داريم باهم زندگي ميكنيم و درباره تو همه چيو ميدونم!

يونگي آهي كشيد و به رو تختيش چشم دوخت

+راست ميگي...لاقل اون الان جاش خوبه...! يعني...پيش مامانمه...حالا منتظر من نشستن تا منم بهشون بپيوندم و بشيم سه نفر...!

جيمن آه كشيد و از جاش بلند شد

_به اين چيرا فكر نكن هيونگ. استراحت كن. فعلا ميرم تلويزيون ببثنم

يونگي سرشو تكون داد و دراز كشيد

+شك بدي بود...! آخ سرم! چشمام خيلي ميسوزه...!

جيمين روي زمين كنار تخت يونگي نشست و باز دستشو روي پيشوني يونگي گذاشت

_دوباره تبت داره بالا پايين ميشه. بزار برم برات آشپزي كنم بعد اگه وقت شد برم براي كار

+كار؟!

جيمين به صورت متعجب يونگي نگاه كرد

‏⚜️А моиsтея саггеd АgusТ D⚜️Место, где живут истории. Откройте их для себя