پسرا بيخيال همه چي دور آتيش نشستن و باهم گپ زدن و خنديدن. وقتي نصف شب شد و حس كردن ديگه زمان مناسبي نيست، آتيشو خاموش كردن و به سمت خونه جين رفتن.
_هيونگ خسته اي؟! خواب مياد...؟!
يونگي درحالي كه چشاشو ميماليد به جيمين نگاه كرد
+آره...نميدونم چم شد...خيلي خوابم مياد...
جين درحالي كه كوكي رو كولش خوابيده بود به سمتشون رفت
*بيا يونگي. پيش كوكي تو اتاقش بخواب. تختش بزرگه دوتاتون جا ميشين كوكيم كه تكون نميخوره تا بيدارت كنه.
يونگي سرشو تكون داد و گونه جيمينو بوسيد
+شب بخير چيمي
_شب بخير يونگي هيونگِ مهربون!
جين به دوتاشون خنديد و يونگيو با خودش برد طبقه بالا. جيمين آروم به سمت آشپزخونه رفت و به هوسوك و نامجون نگاه كرد
_شما گشنتون نيست؟!
هردوشون باهم يك صدا شدن و سرشونو تكون دادن
*چرا! گشنمونه!
جيمين آروم و ريز خنديد و وارد آشپزخونه بزرگ و مجهز جين شد. از اونجايي كه اون آشپزخونه براش غريبه بود، تو كابينتا مشغول گشتن شد.
_دنبال چيزي ميگردي جيمينا؟!
جيمين به سمت جين كه با لبخند نگاش ميكرد برگشت و نگاش كرد
+آره...ميخواستم يه چيزي بپزم بخوريم...!
جين لبخند زد و ديگا رو از كابينتش در اورد
_تو چي ميخوري؟!
جيمين شونه بالا انداخت و رو اپن نشست
_شما دوتا! چي ميخورين؟!
#من نودل ميخوام!
نامجون يه پس كله اي به هوسوك زد و به سمت جين برگشت
*خاك تو سر بي سليقت! منم رامن ميخوام!
#ياااا من هيونگتم بچه پرو!
جين چشاشو چرخوند و به جيمين نگاه كرد
_هميشه هوسوك نودل ميخواد، نامجون رامن. من نميدونم به ساز كدومشون بايد برقصم.
جيمين نخودي خنديد و به جين كه مشغول انجام دادن كاراش بود نگاه كرد
+هيونگ ميتونم يه سوال بپرسم؟!
ВЫ ЧИТАЕТЕ
⚜️А моиsтея саггеd АgusТ D⚜️
Фанфикшн•[تجربه یک زندگی با دوران کودکی جنجال برانگیز قطعا چیزی نیست که همه ازش لذت ببرن!🃏 هیچوقت اون انتظاری که از زندگی داریم رو شاهد نمیشیم چون زندگی در عین ساده به نظر رسیدنش پیچیدس، مثل منطقه هزاره میمونه که درگیرش شدی و برای خلاص شدن ازش باید اونقدر...
