زین
من واقعا نمیدونم چه گوهی بخورم! وانمود کنم گیم و با یه مرد باشم یا قد نخست وزیر شدنو بزنم و...
نمیدونم سرمو روی میز گذاشتم، شاید بهتره با یکی حرف بزنم...
لویی با دوتا قهوه برگشت داخل و گذاشت روی میز
"خب...چیکار میکنی؟"
"نمیدونم چه گوهی بخورم واقعا!!"
لویی لباشو بهم فشار داد و سرشو تکون داد
"درک میکنم تو گی نیستی دوست دختر داری...حتما باید سخت باشه که بخوای با یه مرد باشی"
سرمو تکون دادم در زده شد و بعدش باز شد هری سرشو کرد داخل و بعد از دیدن ما اومد تو و خودشو روی مبل پرت کرد
ه"خب حالا باید تصمیم بگیری!!"
"لو بهت گفت؟!؟!"
سرشو تکون داد
"قهوه میخوری؟؟"
لویی در حالی که قهوه ی خوشو میخورد پرسید و هری رد کرد
ه"نظر منو بخوای باید اینکارو بکنی!"
"چی میگی هری؟ من هیچ حسی به مردا ندارم! چطور میتونم با یه مرد ازدواج کنم؟"
ه"لازم نیست حتما ازدواج کنی که! یا اگه ازدواج کردی قرار نیست بکنیش که! یکیو پیدا میکنیم که باهات ازدواج کنه سوری!"
ل"فکر بدی نیستا!"
تو فکر رفتم ولی کی حاضر بود اینکارو بکنه؟!
"کی؟ با کی ازدواج کنم؟تو حاضری هری؟!"
هری نیم خیز شد و شوکه نگاهم کرد
ه"من؟!"
ل"خری زین؟یکیو پیدا کن به درد بخوره اینو بگیری چی بشه؟"
هری به لویی چشم غره رفت
"به پارک گفتم فکر میکنم باید با پدرامم مشورت کنم!"
ل"موافقم خلاصه چندتا نظر بهتر از یه نظره!"
سرمو تکون دادم و از جام بلند شدم
"میرم خونه حواستون به دفتر باشه!"
لیام
"خب بعدش؟"
"هیچی نایل...همین"
"همین؟ تو فقط بوسیدیش؟!؟!؟!؟! بابا من گفتم حداقل بهش میدی امشب کارو تموم میکنی!"
"تو از کجا میدونی که من باتمم؟!"
"قطعا تاپ که نیستی!"
خودکار تو دستمو سمتش پرت کردم اونم بلند قهقهه زد و خودشو روی مبل انداخت
"امروز پارک اینجا بود!"
"پارک؟ همون نمایندهه؟"
"آره گفت یه پیشنهاد کاری برام داره!"
YOU ARE READING
Diplomat ~ by : Atusa20
Fanfiction-من نخست وزیرم لیام...این مسخره بازیو تمومش کن +تو نخست وزیری منم همسر نخست وزیرم...این بحثم همینجا تمومه a story by : Atusa20 No. 1 in fanfiction 😎