سلام خوبیید
آپ بعد 60 تا وت 😌......
زین
صندلی رو به چپ راست تکون میدادم چیزهایی شنیده بودم که دلم میخواست انصراف بدم
*
"تو زین ملیکی؟""بله قربان خودشه"
"کارت خوب بوده توی تایید صلاحیت برای اینکه ثابت کنیم تبعیض نمیذاریم"
به من نگاه کردو ادامه داد
'تو که میدونی هیچ شانسی نداری درسته؟"
آب دهنمو قورت دادم و جوابی ندادم
"خب حقم داری راستیش قبولت کردیم که بگی بین بقیه تبعیض نمیذاریم ولی هیچکس بهت رای نمیده"
کتشو درست کرد و دیدم خارج شد
*
ل"باورم نمیشه همچین گوهی خورد"
"لو تو باید با خاک یکسانش میکردی"
ل"من برم نخست وزیر مملکتو با خاک یکسان کنم؟حالت خوبه؟"
ه"چه میدونم الان عصبیم"
"بچه ها...بچه ها"
صدام از ته چاه درمیومد ولی برای اینکه توجهشونو جلب کنه کافی بود
"بسه لطفا..."
هری پوفی کشید و از اتاق رفت بیرون
لویی هم از جاش بلند شد ولی از اتاق نرفت بیرون اومد جلو و دستشو روی شونم گذاشت
"هر چی که بشه هیچی از این کم نمیکنه که تو نخست وزیر لایقی خواهی شد پس اصلا خودتو ناراحت نکن این اونا هستن که تورو از دست میدن"
سرمو تکون دادم
"بریم بار؟؟"
صدای هری از بیرون به گوش رسید و به نظرم خیلی پیشنهاد خوبی به نظر اومد از جام بلند شدم
"بریم"
لویی با ذوق دستاشو بهم کوبید و کتشو برداشت
لیام
آلیس دستشو روی شونه ی نایل انداخت و دم گوشش پچ پچ کرد کمی از لیوانم خوردم نگاهم بهشون رو برداشتم و به رقصنده ها نگاه کردم
"سم اومد"
خودمو جمع و جور کردم و صاف نشستم آلیس با اینکارم بلند خندید
"خودت باش لی دست و پاتو گم نکن"
"نمیتونم"
لبام آویزون شد و دوباره آلیس خندید
سم نزدیک اومد"سلام به همه عذر میخوام که دیر کردم"
"نه اشکالی نداره"
آلیس بازم خندید لعنتی این دختر مسته کاش کار دستم نده
سم هم لبخند زد و کنارم نشست
VOCÊ ESTÁ LENDO
Diplomat ~ by : Atusa20
Fanfic-من نخست وزیرم لیام...این مسخره بازیو تمومش کن +تو نخست وزیری منم همسر نخست وزیرم...این بحثم همینجا تمومه a story by : Atusa20 No. 1 in fanfiction 😎