زین
من نمیفهمم چرا باید هر اتفاق بدی که باعث شده امروز روز بدی باشه به لیام مربوطه؟!
هری چند دقیقه بود همش آروم شده بود و گریه نمیکرد که لیام با این عکس اومدالبته لیام هیچ تقصیری نداره... فعلا این قضیه مهم تره بعدا باید یه فکری به حال هری بکنم
نمیتونم بذارم که لیام توی اون دفتر بمونه باید بیارمش پیش خودم توی دفتر خودم کار میکنه و وکیل خودم میشه اینطوری خیالمم راحته
چند لحظه بعد از اینکه لویی بهم آب داد و خوردم به حرف نشستیم لیام رفت تا لباساشو عوض کنه
متوجه هستم که لیام ترسیده قیافش دقیقا مثل اون شبیه که خواب بد دیده بودخب هر کی باشه میترسه آخه اون از کجا لیامو توی دفترش دیده؟!
یهو یه فکر به سرم زد عکسو باز کردم و دوباره نگاه کردم
عکس از زاویه ی بالا گرفته شده انگار شخصی روی دیوار اتاق لیامه من تا حالا توی دفترش نبودم ولی هری بوده
"هری؟ اینجا...اینجا کجای دفتر لیامه؟!"
هری عکسو با دقت نگاه کرد
"اینجا دیواره روش یه تابلوعه ... این طرف یه پنجره ی بزرگه که هر دفعه من رفتم پرده ی کرکره اش بسته است!"
سرمو تکون دادم
"اینجا دوربین مداربسته هست درسته؟!"
هری با تعجب بهم نگاه کرد
"هیچوقت دقت نکردم!"
"لیااام...لیام میشه سریع تر بیای کارت دارم".
نتونستم تحمل کنم باید بفهمم این عکس چطوری گرفته شده
لیام سریع با یه تیشرت و شلوار گرمکن اومد پایین
"چی شده؟!"
"اینجای اتاقت چی هست؟! دوربین مداربسته؟!"
"آممم...آره...اینجا دوربینه...ولی کنترلش فقط دوجاست یکی لپ تاپ خودم یکی سیستم منشی...کس دیگه ای بهش دسترسی نداره!"
"لپ تاپتو اوردی؟"
"آره کسی جز من بهش دست نمیزنه"
"بیارش اینجا... ببینم اتاق منشیتم کنترلش دست توعه؟!"
لیام آره ای گفت و دوباره سمت اتاق رفتم و بعد از چند لحظه با لپ تاپ برگشت
یکم خودمو کنار کشیدم تا کنار بشینه نشست و لپ تاپو باز کرد و بلافاصله مرکز کنترل دوربینارو بالا اورد
"ایناهاش...اینجا اتاق منه...اینجا اتاق منشی...اینجام ورودی و دستشویی!"
عکسو بالا اوردم و مقایسه کردم
" دقیقا از دوربین گرفته شده"
عکس از دوربین گرفته شده لویی سریع خودشو کنار ما رسوند و اونم چک کرد
YOU ARE READING
Diplomat ~ by : Atusa20
Fanfiction-من نخست وزیرم لیام...این مسخره بازیو تمومش کن +تو نخست وزیری منم همسر نخست وزیرم...این بحثم همینجا تمومه a story by : Atusa20 No. 1 in fanfiction 😎