سلام علیکموخوب هستید ایشالا
عذرخواهی اول برای کساییه که کامنتاشونو نتونستم جواب بدم
عذرخواهی دوم هم برای دیر آپ کردنه؛ چون امتحان دارم و یکم سر دندونام سرم شلوغه یکم طول میکشه امتحانام که تموم شه ریتم برمیگرده سر جاش 😊و اینکه این پارتو نترکونین دیگه از این پارتا نمیذارم😎😜
...
"ببخشید، میتونم لیام پین رو ببینم؟"
زین لحظه ای ایستاد، این کی بود که با لیام کار داشت؟!
"سم کلفلین هستم، بهش بگید خودش منو میشناسه!"
"باید صبر کنید آقا!"
سم سری تکون داد و به دیوار ها و تابلوها نگاه کرد، زین اخمهاشو توی هم کشید و سریع گوشیشو از توی جیبش دراورد
"الو؟"
"الو لی بیکاری؟"
"آره تازه کارم تموم شده میخواستم برای نهار یه چی بخورم"
"چه خوب پاشو بیا اتاق من میگم غذا بیارن چی میخوری؟!"
زین لبشو خیس کرد و با نگرانی به منشی که میخواست با لیام تماس بگیره نگاه کرد
"سوشی؟"
"باشه میگم بیارن پاشو بیا دفترم"
"تا دو دقیقه ی دیگه اونجام"
زین نیشخند زد
"متاسفم آقای کلفلین؛ منشی آقای پین میگن ایشون رفتن برای نهار"
"اوه جدی؟ نگفت کی برمیگرده؟!"
"نه چیزی نگفتن"
زین نیشخند زد و سمت دفترش راه افتاد، انگار کار خیلی خوبی کرده بود که برای سرکشی خودش اومده بود اگه نمیومد این پسره سم میرفت لیامو میدید!
حتی خودشم نمیدونست چرا انقدر از سم حس نا امنی و بدی میگرفت، به هرحال باید به غریزه ی سیاست مدارانه اش احترام میذاشت! باید لیامو از این مرد دور میکرد؛ حتی اگر این فرد خیلی خوبی بود!
گوشیشو بیرون آورد و به شخص مورد نظرش پیام داد
"اسم سم کلفلین؛ توی دادگاه مرکزی بازپرسه و در کل سلیسیتره*؛ تا فردا وقت داری"
[سلیسیتر ها همون مشاوره های قضایی-کیفری یا بازپرس خودمون هستن که توی دادگاه های قضایی-کیفری سیستم بریتانیا فعالیت میکنن]
در دفترشو بست و بی توجه به منشی که پشت تلفن بود گفت که ملاقات هاشو کنسل کنه چون میخواد با نخست وزیر نهار بخوره
منشی جوابی نداد یا لیام نشنید البته مهمم نبود سریع وارد آسانسور شدسم سرشو تکون داد به لیام زنگ نزد فقط میخواست سورپرایزش کنه ولی خب وقت بدی رو انتخاب کرده بود، علتشم دیر تموم شدن دادگاه آخر بود
YOU ARE READING
Diplomat ~ by : Atusa20
Fanfiction-من نخست وزیرم لیام...این مسخره بازیو تمومش کن +تو نخست وزیری منم همسر نخست وزیرم...این بحثم همینجا تمومه a story by : Atusa20 No. 1 in fanfiction 😎