سلام چطورید؟؟😘
با یه قسمت طولانی چطورید؟؟
وتا و کامنتا خوب باشه پارت بعدی زود آپ میشه
من امروز وقت دندون پزشکی دارم لطفا برام دعا کنید😢😢...........
زین
"چی دارید میگید جناب واین؟"
"بهش فکر کنید این بهترین چیز برای گیر انداختن تروریسته!"
به پرونده ی توی دستم نگاه کردم ... این فرد هر کی که هست پاکستانیه...قدش بلنده سبزه است...
این نمیتونه عامل اصلی باشه...شایدم هست!!"فکر نمیکنم اینکارو بکنم جناب واین فکر راه دیگه باشید"
از جام بلند شدم و سمت در رفتم
"جناب مالیک ما قرار نیست بذاریم آسیبی به همسرتون برسه لازم نیست بترسید یا گارد داشته باشید"
"بذارید فکر کنم!"
از اونجا اومدم بیرون و سوار ماشین شدم
"برو کاخ میخوام یکم استراحت کنم"
وقتی وارد اتاق شدم لیام روی تخت نشسته بود و تند تند تایپ میکرد
نفس عمیق کشید و نگاهشو آورد بالا"سلام"
جواب سلامشو دادم و کتمو از تنم دراوردم و روی تخت نشستم تی وی رو روشن کردم صدای کیبرد نشون میداد تند تند در حال تایپ کردنه
"الو سم؟"
با شنیدن صداش سمتش چرخیدم نگاهش به لپ تاپ بود لباشو از بس مک زده بود قرمز قرمز به ظر میرسید نور لپ تاپ توی چشمای قهوه ایش میخورد و بیشتر از قبل روشنش میکرد چشماش شبیه دونه های درشت قهوه به نظر میرسید
"ببین من دادخواستو حاضر کردم ولی مطمئن نیستم که تجدید نظرو بدم یا نه...راستش خیلی مطمئن نیستم که پرونده رو ببرم پس درخواست تبرئه ندادم فقط درخواست ادامه ی درمانو دادم...فقط جیمز چطوره؟ ممکنه گناهکار شناخته بشه؟!؟...هوم خوبه پس دادخواست نوشتن من تموم شد فردا تو دادگاه میبینمت...راستی قضیه انفرادی حل شد؟ نمیخوام تونی بیشتر از این تحت فشار باشه... خیلی ممنون...اوه مصاحبه رو دیدی؟ باشه میبینمت...توم همینطور خداحافظ!"
همینطور که حرف میزد من بهش خیره بودم یهو یادم افتاد با کی داشت حرف میزد
بازم سم...من واقعا از این پسر خوشم نمیاد چرا اینطوری با لیام حرف میزنه که انگار دوست پسرشه؟؟
در لپ تاپو بست و گذاشت کنار و دستاشو کشید و نفس عمیق کشید
"بالاخره تموم شد!!"
نگاهش کردم سرشو به تخت تکیه داده بود و چشماشو میمالید
با زنگ خوردن گوشیم نگاهمو ازش گرفتم و جوابشو دادم
YOU ARE READING
Diplomat ~ by : Atusa20
Fanfiction-من نخست وزیرم لیام...این مسخره بازیو تمومش کن +تو نخست وزیری منم همسر نخست وزیرم...این بحثم همینجا تمومه a story by : Atusa20 No. 1 in fanfiction 😎