سلام خوبید؟!؟!
من واسه دیر شدن عذر میخوام
امتحان داشتم ولی قول میدم از این به آپ منظم بشه و بترکونه 😁...
لیام
خب اهمیتی نداره که زین تحویلم نمیگیره یادش رفته ازش چی خواستم
خب چه انتظاری داشتم مشخصه که اون فقط برای اینکه میخواست نخست وزیر بشه با من ازدواج کنه
دوباره به پرونده ی روی میز نگاه کردم، سم میگه ممکنه قتل غیرعمد حساب بشه ولی چرا؟؟
چی باعث میشه آدم سه تا آدم بکشه بعدش هیچی یادش نیاد!
اصلا اون این سه نفرو کشته؟!خداروشکر این پرونده حواس منو از کارای زین پرت میکنه
دوباره به پرونده نگاه کردم اگه باهاش صحبت کنم چی؟! باید ببینمش
نمیتونم از حق مقتول بگذرم شاید داره دروغ میگه...
با زنگ خوردن گوشیم پرونده رو بستم و با دیدن شماره ی سم جواب دادم
"الو سم؟!"
"خب لی تصمیمش چی شد باهاش قرارداد امضا میکنی؟!"
"سم میخوام اول ببینمش اشکالی که نداره؟!"
"باشه بیا زندان کیفری لندن من اونجا خبر میدم که قراره بری...فقط..."
"فقط؟"
" تنها نباش...تو که شرایطتو میدونی!"
"باشه خیالت راحت دوتا بادیگارد دارم"
خندید
"خیلی خوب پس کی میای؟"
"همین الان راه میوفتم"
"باشه فعلا عزیزم"
"فعلا"
تلفنو قطع کردم و پرونده رو توی کیفم گذاشتم و بلند شدم
از در که اومدم بیرون با هری و لویی دم در رو به رو شدن
در حال بحث کردن بودن لویی به وضوح کلافه بود و دستشو توی موهاش میکشید اخم غلیظی روی پیشونیش بود
هری با دیدن من بحثو تموم کرد بهم لبخند زد
"جایی میری؟"
هری پرسید و لویی هم نگاهش بین من و هری میچرخید
"آره دارم میرم زندان کیفری بخاطر یه پرونده!"
"تنها؟"
لویی پرسید و دستاشو توی جیبش فرو کرد
"آره ینی تنها که نه جیمز دم دره "
قبل از اینک لویی جوابی بده هری به حرف اومد
"پس منم باهات میام"
لویی سرشو تکون داد و منم مخالفتی نکردم
"باشه بیا بریم"
با لویی خداحافظی کردیم و سمت ماشین راه افتادیم
YOU ARE READING
Diplomat ~ by : Atusa20
Fanfiction-من نخست وزیرم لیام...این مسخره بازیو تمومش کن +تو نخست وزیری منم همسر نخست وزیرم...این بحثم همینجا تمومه a story by : Atusa20 No. 1 in fanfiction 😎