7*familiar

3.1K 590 157
                                    

لیام

از شرکت پارک دراومدم و رفتم خونه و با نایل تماس گرفتم که بیاد خونه

غذا رو توی ماکروفر گذاشتم تا گرم بشه
من واقعا میتونم اینکارو بکنم؟تظاهر به عشق به مردی بکنم که حتی درست و حسابی ندیدمش؟

باید به هری بگم قبل از انجام هر چیزی قبلش هماهنگ کنه ببینمش!
چقدر سناریو باید بنویسیم چقدر دروغ باید بگیم!!

با صدای زنگ در به خودم اومدم و درو باز کردم

"سلاممممم"

پشتمو بهش کردم و برگشتم سمت خونه

"چیه نایلر شادی؟"

"چرا نباشم چی شده مگه؟"

لحنش عوض شد میشد فهمید نگرانه!

"یه سری اتفاق افتاده"

صدای بوق ماکرویو دراومد همونطور سمت آشپزخونه میرفتم گفتم

"خب مثلا؟!"

"مثلا برام خواستگار اومده!"

اولش با تعجب نگاه کرد و با صدای پخ زد زیر خنده صدای قهقهه هاش کل خونه رو گرفته بود خم شده بود سمت پایین و شکمشو گرفته بود

"وای....وای...پینو عالی بود..."

"چی عالی بود؟"

"جوکت.."

"جوک نبود!"

با صورت بی حس گفتم و اون ابروهاشو داد بالا

"چی میگی؟؟"

"وای انقدر نخند آدم باش دو دقه بذار حرف بزنم!"

"خیلی خب بگو!"

غذا رو برداشتم و سمت هال راه افتادم

"اون نوشابه رو بیار!"

نایل هم پشت سرم اومد و لیوانا و نوشابه رو گذاشت روی میز با غذا روی مبل نشستم

"امروز هری اومد دیدنم و گفت که دوستش نامزد ریاست جمهوری شده و باید با یه مرد ازدواج کنه و میخواد اون مرد من باشم!"

با ریلکسی گفتم و یه گاز از پیراشکیم زدم

"وات د هل لی؟ چرا تو؟"

"چون پارک میخواد!"

"اوه شت این همون کاری بود که برات در نظر داشت؟!"

"نه!میخواست من وکیلش بشم وقتی گفتم اومده خواستگاری من گفت این بهتره!"

"و عروس خانوم بله رو داد؟"

"آره نای بخاطر پارک باید قبول کنم"

"شت...پس سم چی؟"

"هیچی! من که با سم نیستم تازه اگه ام باشم بهش داستانو میگم!مطمئنم درک میکنه!"

"چیزی ندارم بگم"

شونه بالا انداختم و مشغول غذا خوردن شدم!

Diplomat ~ by : Atusa20Where stories live. Discover now