سلام سلاممن یه بوک جدید آپ کردم زیام فوق کیوت سر بزنین😭😭
.......با هم سمت رقصنده ها رفتم و زین دستشو روی کمرم گذاشت
یه نگاهی به سم انداخت"این همه که گفتی دوستش داری؟!"
سرمو تکون دادم
"خوشتیپه!!"
"آره"
زین دیگه حرف نزد فقط با هم حرکت کردیم دست زین از دستم جدا شد و روی کمرم اومد و جفت دستاش روی گودی کمرم قرار گرفت
"چیزی درباره ی نوع رابطه ی ما میدونه؟!"
صورتش انقدر بهم نزدیک بود که میتونستم نفسای داغ و بوی خمیر دندون نعناییشو حس کنم
"آره...من بهش گفتم نخواستم سوتفاهم ایجاد بشه"
توی چشماش نگاه کردم نگاه عجیبی توی چشمای محصور کنندش بود...اون چشمهای قهوه ای با رگه های طلایی...حالا که دقت میکنم یکمم سبز میبینم...
واقعا که اون چشما با اون مژه های بلند منحصر به فرده...مستقیما توی چشمام خیره شده بود
لبای صورتی خوش فرمش روی فشرده میشدحس میکردم گرمای دستش روی کمرم بیشتر میشه...یا شاید من زیادی حسش میکنم
نگاهمو از چشمای خیره کننده ی زین گرفتم میترسم بیشتر نگاه کنم و خودمو ببازم لبمو گاز گرفتم و نگاهمو روی یقه ی پیراهن مشکیش نگه داشتم
"خوبه که میدونه..."
"چی می..."
با قرار گرفتن لبهای گرمش روی پیشونیم تپش قلبم متوقف شد...این دیگه چی بود حس میکردم گونه هام گر گرفته و انگار روی حرارت مستقیم شعله ی آتیش بود
لباشو برداشت و بهم لبخند زد
"لبخند بزن همه ی نگاه ها روی ماست"
آروم و خجالتی لبخند زدم و نگاهمو نیاوردم بالا
حرکتمون با هم کندتر شده بود ینی پاهام توان نداشت که سرعت بدم به حرکتمبا قطع شدن آهنگ و حرف زدن پارک من و زین با هم کنار رفتم و سم کنار من قرار گرفت
حلال زین سمت راستم بود و سم سمت چپم
"بنوشیم به سلامتی ... جامعه ی LGBT و به امید نخست وزیر شدن زین مالیک عزیز"
زین شامپاینشو برای پارک و کل سالن بالا برد و همه هم اینکارو کردن به علاوه ی من
قبل از اینکه شامپاینو سمت دهنم ببرم گیلاس زین به گیلاس من خورد
"به سلامتی تو عزیزم"
برق خاصی توی چشماش بود
لبخند زدم و سرمو تکون دادم و یکم از شامپاینم خوردم
YOU ARE READING
Diplomat ~ by : Atusa20
Fanfiction-من نخست وزیرم لیام...این مسخره بازیو تمومش کن +تو نخست وزیری منم همسر نخست وزیرم...این بحثم همینجا تمومه a story by : Atusa20 No. 1 in fanfiction 😎