سلام خوبید؟
باورم نمیشه امروز قسمت 20 ام رو آپ میکنم
ببخشید که دیر شد
منو از کامنتاتون بی نصیب نذارین دوستتون دارم😍😘......
لیام
خب بخوایم رو راست باشیم فکرشو نمیکردم زین بیاد و عذر خواهی کنه...
وقتی به عکسی که لویی ازمون گرفته فکر میکم دلم میخواد زمین دهن باز کنه و قورتم بده
خب چیکار کنم؟ سرم روی بالش درد گرفته بود انقدر درد میکرد که خوابم نمیبرد مجبور شدم سرمو بذارم روی سینه ی زین و خوشبختانه خوب بود سریع خوابم برد
"لیام میری دفتر؟"
هری در حال قهوشو سر میکشید پرسید
"نه دیگه الان که ظهره بیخیالش"
"امروز باید بریم گردش"
با تعجب به زین که مخاطبش من بودم نگاه کردم
"واقعا؟"
"آره... از اون قرارا و اینا..."
پس بگو ... خودش نمیخواد که باهام بیرون بره مجبوره تا ازمون عکس بگیرن...
"الو؟"
زین تلفنشو جواب داد و از پشت میز بلند شد
"اگه خوردین پاشین حساب کنیم بریم"
همه از پشت میز بلند شدیم نایل ازمون خداحافظی کرد تا به قرارش با دوست دخترش برسه
زین برگشت و کتشو برداشت"لیام بریم؟ من باید یه دوش بگیرم لباسامونو عوض کنیم بریم بیرون"
سرمو تکون دادم و همراهشو بلند شدم بعد از حساب کردن میز از هری و لویی خداحافظی کردیم
ماشینمو گذاشته بودم خونه مونده بود و همراه زین اومده بودم کافه تا یه چی برای صبحونه بخوریمدوباره سوار ماشین زین شدم تا برگردیم خونه
"تو نمیخوای ماشینتو عوض کنی؟"
"نه... راستش خیلی وقت نیس خریدمش"
"اوه جدی؟"
"آره معلوم نیست صفره؟"
"نه اخه سوارش نشدم"
"دفعه ی دیگه با ماشین من میریم اسمش میلوعه"
"میلو؟"
تک خنده ای کرد و با تعجب نگاهم کرد
"آره ندیدی کسی واسه ماشینش اسم بذاره؟!"
با خنده سرشو تکون داد و رد کرد
"نه واقعا اگه اسم اون میلو عه اسم این چیه؟!"
"آمممم....جان؟"
"چرا جان؟"
"چون شاسی بلند و مشکیه به نظر خشن میاد"
YOU ARE READING
Diplomat ~ by : Atusa20
Fanfiction-من نخست وزیرم لیام...این مسخره بازیو تمومش کن +تو نخست وزیری منم همسر نخست وزیرم...این بحثم همینجا تمومه a story by : Atusa20 No. 1 in fanfiction 😎