سلام خوب هستید؟!
اول از همه یه عذر خواهی بخاطر این تاخیرم بهتون بدهکارم
بخاطر همون دندونم و دانشگاه و کنکور ارشد درگیر بودم پس امیدوارم منو ببخشید.....
صورتمو آب زدم من واقعا به این لحظه فکر نکرده بودم، زین بخواد دوست دختر پیدا کنه
انگار نبود کاترین منو بد عادت کرده بود...توی آینه نگاه کردم و با خودم حرف زدم
"لیام پین تو هیچوقت قرار نیست زینو داشته باشی...همه چی سوری عه...بوسه ها هیچ معنی ای نداره... حتی توجه زین بهتم هیچ معنی نداره... خودتو نباز...ناراحت بشی باختی..."
بار دیگه نفس عمیق کشیدم و از دستشویی رفتم بیرون
صدای آهنگ زیاد بود زین و هری داشتن حرف میزدن یا به هم نگاه میکردن فقط نمیدونم
نزدیک شدم و سر جام نشستم حس کردم جو سنگینه با اومدن من هری روشو برگردند و نفس عمیقی کشید زین ولی همچنان به نیم رخ هری خیره بود و پلک میزدحس میکردم تعجب کرده یا سوالی داره نمیدونم
"چیزی شده؟"
از زین پرسیدم و زین انگار تازه به خودش اومد
"اوه...نه هیچی...هیچی نشده..."
هری فقط سرشو تکون داد و جوابی نداد
"میشه بریم؟ من واقعا خسته ام!"
زین گفت و خمیازه کشید چشماش قرمز بود که میشد هم اثر الکل باشه هم خستگی
"بریم من حرفی ندارم"
من گفتم و زین لبخند زد
"بریم منم میام میشه منم بذارید خونه؟"
هری پرسید
"آره بریم"
هر سه تامون بلند شدیم
"به بقیه خبر ندیم؟"
"نه پیام میدم بهشون توم به نایل پیام بده"
هری بی حوصله گفت و من زیر لب باشه گفتم
همراه زین سمت ماشین راه افتادیم توی ماشین سکوت مطلق بود پس من الکی حس نمیکردم که جو بین زین و هری سنگینه واقعا سنگین بودبه نایل پیام دادم که رفتیم خونه که نگران نشه
زین دم خونه ی هری نگه داشت
"مرسی مرد"
"هری...امشب و هیچی نمیگم ولی فردا یه توضیح مفصل بده کاری!"
هری فقط زیر لب هوم کشید
"بای لی میبینمت"
"بای هری"
هری پیاده شد و زین سمت خونه روند
نزدیک اتاقم بودن که زین صدام زد
YOU ARE READING
Diplomat ~ by : Atusa20
Fanfiction-من نخست وزیرم لیام...این مسخره بازیو تمومش کن +تو نخست وزیری منم همسر نخست وزیرم...این بحثم همینجا تمومه a story by : Atusa20 No. 1 in fanfiction 😎