54* Lucky

2.7K 511 1.2K
                                    

سلام
یه سری خبر دارم براتون!
راستش بعد از اینکه ایده ی داستان بعدیم رو به دوستام گفتم، بهم گفتن که تکراریه ( گویا یه لری با همین داستان هست)
منم برای جلوگیری از حرف و حدیث کنسلش کردم

راستش یه ایده ی خیلی خوب داشتم برای یه فف دیگه ( حتی نقشها و کاور بوک کل داستان حاضر بود) ولی بخاطر اینکه هر چی مینویسم استقبال خاصی نمیشه ترجیح میدم خودمو سنگین نگه دارم و چیزی آپ نکنم تا بخوام مدام گدایی وت و کامنت بکنم و کل هیجان بوک بخوره توی صورتم!

و دیگه اینکه پارت بعدی پارت آخر دیپلماته
پس خواهش میکنم خواهش میکنم لطفا
این پارت برای کامنت و وت کم کاری نکنین نذارین با خاطره ی بد این بوکو ببندیم لطفا ( میدونم که بی اثره و به زور به 200 تا میرسه! ولی خب بازم گدایی وت و کامنت میکنم!)

-عشق آتوسا❤

.

آروم درو باز کرد سرو صدای بچه ها توی کل کاخ پیچیده بود فقط اتاق نبود

لبخند ریزی زد و با صدای بلند سلام داد، بعد از اینکه همه جوابشو دادن سمت کمد رفت و لباساشو عوض کرد

"خب چیا میگفتین؟"

همونطور که حرف میزد کنار لیام نشست

"هیچی داشتیم لیامو سین جیم میکردیم ببینیم چی شده بود"

زین چشماشو چرخوند و یکم لیامو به خودش نزدیک کرد

"خوش بختانه چیزی نشده بود و دیگه این بحثو ادامه ندین که لی خیلی ترسیده بود"

لیام کنار زین سرشو تکون داد نگاه نایل بین زین و لیام میچرخید و نیشخند میزد

وقتی بحث بالا گرفت هر کس برای خودش حرف میزد و اکثرا دو نفر بحثی رو با هم ادامه میدادن لیام با اینکه درحال صحبت با آلیس بود ولی متوجه ساکت بودن و درهم بودن حال زین بود

کمی سرشو خم کرد و دم گوش زین برد

"زینی چی شده رو به راه نیستی؟"

زین لبخند زد و دستشو روی کمر لیام گذاشت

"هیچی عزیزم میگم حالا..."

لیام سرشو تکون داد و یهو سمت هری چرخید

"راستی هری چرا گفتی دفتر نیایم؟"

"چون این مرتیکه واین نیرو فرستاده بود و کل دفتر به هم ریخته بود از همه بازجویی میکرد حتی من و لویی خلاصه دفتر خر تو خر بود!"

لیام سرشو تکون داد و زیر لب که اینطور گفت

.

دستشو توی موهای لیام که روی سینش خوابیده بود فرو کرده بود و به سقف زل زده بود

تصمیم سختی مجبور به گرفتنش بود، باید بین کسی که عاشقش بود و شغلش وقبول شکستش یکی رو انتخاب میکرد

Diplomat ~ by : Atusa20Where stories live. Discover now