سلام خوبید چه خبر؟
برای پارت بعد میخوام شرط ووت و کامنت بذارم
به محض اینکه وتا به 150 و کامنتا به 100 تا برسه اپ میکنم 😁😁...
بریم برای ادامه ی داستان
لیام"من واقعا معذرت میخوام لیام کاش دستم می شکست و هلت نمیدادم"
صدای زین تا خود صبح توی گوشم پیچید حس میکردم جای لباش روی شونم در حال سوختنه...
آخ لیام تو که انقدر بی جنبه نبودی...سعی کردم حواسمو با دوش آب سرد پرت کنم... یا فیلم ببینم... یا بزنم توی سر خودم
ولی نشد من تا صبح نه خوابیدم نه آرامش داشتم چرا حتی نموند که جوابشو بدم؟
میتونستم بهش بگم عذاب وجدان نداشته باشه میتونستم بهش بگم من درکش میکردم و ناراحت نیستم
نزدیکای صبح خوابم برد و میتونم بگم همش سه ساعت خوابیدم
وقتی از اتاق رفتم بیرون زین یه یادداشت روی در یخچال گذاشته بود که خیلی مشغوله و عذر خواهی کرده بود که نتونسته منتظرم بمونه با هم غذا بخوریم
خب حالا باید تاکسی بگیرم برم خونه ی خودم میلو رو بردارم برگردم شرکت
سریع یه چیز سرپایی خوردم و از خونه زدم بیرون با دیدن میلو توی پارکینگ متعجب شدم
رو به نگهبان پرسیدم که چرا میلو اینجاست
"آقا گفتن برم بیارمش بعدشم بذارمش توی پارکینگ اینم سوییچتون آقا"
تشکر کردم و سوار شدم اصلا زین سوییچ منو از کجا برداشته بود؟؟
برای خودم شونه بالا انداختم و سوار شدم... امروز باید سمو ببینم
چون حوصله ی رانندگی نداشتم رادیو رو روشن کردم
" با اخبار روز بریتانیا با بی بی سی هستید؛ طبق تقویم سلطنتی امروز روزیه که انتخابات و تبلیغات مردمی به طور گسترده برای مردم بریتانیا آغاز میشه تا نامزد های تایید صلاحیت شده نظر مردم رو نسبت به خودشون جذب کنند، دور اول رای گیری هفته ی بعد ماه جولای آغاز میشه و برای یک روز ادامه داره...با ادامه ی خبرها در خدمتتون هستیم..."
اوه پس برای همین زین سرش شلوغ بود پس حدس میزنم امروز کلا نبینمش نه امروز نه تا آخر هفته!
خب فک کنم دلم براش تنگ شه!!
پرونده ی آخرو بستم و چشمامو یکم مالیدم فکر میکنم تحقیق کردن درباره ی یه موضوع توی کل رویه ی قضایی حدود پنج ساعت طول کشید
اگه صدای شکمم نبود اصلا یادم نبود که چیزی بخورم...شماره ی سمو گرفتم و از پشت میز بلند شدم
"هی لی سلام"
"سلام سم خوبی؟"
"مرسی تو خوبی؟"
"منم خوبم فقط خیلی گرسنمه میای بریم یه چیزی بخوریم؟"
ESTÁS LEYENDO
Diplomat ~ by : Atusa20
Fanfic-من نخست وزیرم لیام...این مسخره بازیو تمومش کن +تو نخست وزیری منم همسر نخست وزیرم...این بحثم همینجا تمومه a story by : Atusa20 No. 1 in fanfiction 😎