2 * New Step

4.2K 659 290
                                    

سلام خوبید؟؟
من نمیدونم بتونم اینم تو ریتم منظم آپ بکنم یا نه
ولی تا اونجا که وتا اندازه باشه منم سعی میکنم سرعتمو ببرم بالا
لطفا بدون وت و کامنت نرین بیرون تا منم انرژی بگیرم برای نوشتن

.....

زین

بار دیگه به فرم توی دستم نگاه کردم من میتونم یعنی باید بتونم

با بوسه ی رو گونم به خودم اومدم
لبخند زدم و چرخیدم سمتش

"صبح بخیر بابا بیدار شدی؟"

ددی لبخند زد و سمت قهوه جوش رفت

"آره پسر بابا در چه حالی؟"

گلومو صاف کردم

"فرم پر میکنم برای نامزدی نخست وزیری"

لبخند زد و یه قلپ از قهوش نوشید

"بهت گفته بودم منو بابا لئو خیلی بهت افتخار میکنیم؟!"

لبخند زدم

"آره بابا...بابا لئو دیشب خودش بهم گفت"

اومد و روی صندلی نشست

"از روزی که اومدی خونمون منو بابا لئو خوشبخت ترین آدمای دنیا شدیم"

دستشو فشار دادم

"منم وقتی اومدم اینجا فهمیدم خوشبختی ینی چی"

صدای نزدیک شدن قدم اومد مطمئنم ددی لئو عه دوتا دستاشو گذاشت روی شونه هامو موهامو بوسید

"صبح بخیر بابا لئو"

"صبح بخیر زینی"

نزدیک بابا برد رفت و بوسه ی سریع ازش گرفت و برای خودش قهوه ریخت

"خب برای مصاحبه آماده ای؟!"

بعد از اینکه کنار بابا نشست ازم پرسید و من سرمو تکون دادم

"چند وقته دارم سرش تمرین میکنم باید بتونم"

"اینه روحیه ی پسر من بزن قدش"

خندید و به باباهام فایو دادم

"تو میتونی و ما بهت اطمینان داریم"

نفس عمیق کشیدم و لبخند زدم

"ممنونم ازتون"

هر دو بهم لبخند زدن تکه ی آخر کیکمو خوردم و از سر میز بلند شدم

"من برم دفتر شبم میرم خونه ی خودم دیگه"

همونطور که کتمو درست میکردم گفتم

"باشه مراقب خودت باشه به کاترین سلام برسون"

"باشه حتما"

کیفمو برداشتم و سمت در رفتم

"خداحافظ"

هر دو یک صدا جوابمو دادن

من، آدم خاصی نیستم حداقل از دید خودم؛همیشه سعی کردم روی پای خودم بایستم همیشه جز سخت کوش ترین افراد بودم

Diplomat ~ by : Atusa20Where stories live. Discover now