سلام
ببینید من چقدر خوبم؟ سه ساعت پیش زیر دست دکتر بودم و یه آمپول اندازه انگشت فاک لیام رفته توی حلقم دراومده
الانم یه چیزی عین آلت خر توی دهنمه تا بعدش برم درش بیارم
خلاصه وضع سختیه
کامنتای پارت قبلی کم بود😒 خیلی کم
اگه انقد بخونین کامنت ندین وت ندین منم همینقدر بی انصافی میکنم مثل بقیه ی نویسنده ها هر دو سه هفته یبار آپ میکنم واسه منم راحتتره
هی نمیخوام غر بزنم هی نمیذارین
وقتی کامنت نمیدین منم حس میکنم کسشر مینویسم حالم گرفته میشه خب😔......
"نتایج به دست آمده تا این ساعت از شب 27 درصد خانم کارتر 30 درصد آقای رِید و 15 درصد آقا مالیک...تا شمارش کامل آرا با ما باشید"
زین سرشو انداخته بود پایین و لبشو گاز گرفت
"شانس کمی دارم خودم میدونم"
"انرژی منفی نده پسر هنوز تمام آرا شمرده نشدن"
صدای زنگ در حواس هممونو از تی وی پرت کرد لویی درو باز کرد و اعلام کرد که پدرهای زینن
بعد از اینکه اون ها بهمون ملحق شدن آرا زیر نویس میشد و هممون با استرس به صفحه ی تی وی چشم دوخته بودیم
"ببیندگان عزیز شمارش آرا به پایان رسیده، طبق آخرین آرا نفر سوم انتخابات آقای رِید"
"شتتتت"
هری گفت و روی سینش صلیب کشید
"نفر دوم انتخاب سراسری بریتانیای کبیر ... خانوم کارتر!"حتی خود مجری هم متعجب بود
"پس..."
"بله...نفر اول انتخابات آقای زین مالیک...زین مالیک انتخاب اکثریت 60 درصدی مردم هستن... تا چند لحظه آینده به صورت از کاخ باتینگهام با ملکه هستین برای اعلام رای خانواده ی سلطنتی و وزرا و انتخاب نخست وزیر بعدی ... "
همه مات و مبهوت مونده بودیم زین رای اورد و به احتمال هفتاد درصد الان نخست وزیر میشه ... زین نخست میشه...
"این خوابه مگه نه؟"
لئو با گیجی گفت و ما همه برگشتیم سمتش کسی جوابی نداشت بده حتی زین
میتونم بگم تمام سخن رانی ملکه ما توی هپروت بودیم تا لحظه ی آخر
"بدین وسیله من و خاندان سلطنتی از طرف پرنس چالرز ولیعهد بریتانیای کبیر، و دیگر پرنس ها، ورزا و رئیس دیوان عالی و وزرا و نماینده های ولز و اسکاتلند... زین ملیک انتخاب مردم رو نخست وزیر اعلام کرده و از ایشون خواستارم به زودی زود پستشون رو چه در قصر چه در دفتر نخست وزیری بگیرند و شایستگی خودشون رو به عنوان نخست وزیر مردم و انتخاب من نشون بدن...پاینده باد بریتانیا"
فقط چند لحظه طول کشید تا صدای دادا و فریادا و خوشحالی های کل افراد داخل خونه بالا بره و بعد آتیش بازی سلطنتی که از هر جایی معلوم بود شروع بشه
YOU ARE READING
Diplomat ~ by : Atusa20
Fanfiction-من نخست وزیرم لیام...این مسخره بازیو تمومش کن +تو نخست وزیری منم همسر نخست وزیرم...این بحثم همینجا تمومه a story by : Atusa20 No. 1 in fanfiction 😎