.....
" بر اساس آخرین آمار به ثبت رسیده توسط گارد پادشاهی بریتانیای کبیر سه نامزد نهایی نخست وزیری خانوم هلنا کارتر آقای آنتونی رِید و همچنین در کمال تعجب آقای زین مالیک هستن..."
"نه"
"آره"
"نه"
"آره زین تو وارد سه نفر نهایی شدی"
با ذوق به زین خشک شده گفتم و نگاهش کردم زین همچنان خشک شده بود دهنش باز بود
"زین اگه ادامه بدی حشرات میتونن تو دهنت لونه کنن"
"لعنتی لعنتی... من وارد سه نفر نهایی شدممممم"
از جاش بلند شد و بالا پایین پرید به حرکاتش خندیدم هری و لوییم بلند شدن و بغلش کردن
بعدش زین منو بغل کرد و منم تا اونجا که میشد فشارش دادم
تقصیر من نیست در حد فاک دلم براش تنگ شده بود یک هفته از اخرین دیدارم باهاش میگذشت!
ازم جدا شد و با ذوق تلفنشو جواب داد از لحنش معلوم بود پدراشن من با لبخند بهش نگاه میکردم
تلفنو قطع کرد و خودشو روی مبل انداخت"خب بیاین زنگ بزنیم شام بیارن چی بخوریم؟"
"پیتزا"
سفارش دادم و کنارش لم دادم سرشو تکون داد و سمت هری و لویی چرخید
"شما؟"
نمیدونم چرا اون دو نفر هنوز به ما خیره بودن
"منم پیتزا"
هری سعی کرد خودشو بیخیال نشون بده و روی مبل نشست
"زنگ بزن چهار تا پیتزا بیارن"
لویی گفت و چشمک زد زین زیرلب باشه ای گفت و شماره گرفت بعد از چند لحظه لویی با چهار تا گیلاس و یه بطری شراب برگشت
"من امروز به اون چهار تا جایی که گفتین سه تا شو سر زدم ولی سر چهارمی تصادف و ترافیک شد نتونستم برم واقعا عذر میخوام"
زین یه ضربه شونم زد
"بیخیال پسر اشکالی نداره به هر حال زحمت کشیدی چی شده که رفتی بچه رو نجات دادی؟"
آب دهنمو قورت دادم
"آم...خب... بچه توی ماشین گیر کرده بود و بنزین داشت بیرون میرفت پدر و مادرش مرده بودن و بچه بخاطر اونا نمیومد بیرون نتونستم ساکت بمونم"
همه با هم اوه گفتن و من لبمو گاز گرفتم
"درسته جون اون بچه مهم تر بود الان حالش چطوره؟"
"تا اخرین لحظه فقط یکم بخاطر اینکه پاش گیر کرده بود زخم بود و بچه بیدار بود ولی شمارمو دادم که اگه اتفاقی براش اتفاد خبرم کنن"
YOU ARE READING
Diplomat ~ by : Atusa20
Fanfiction-من نخست وزیرم لیام...این مسخره بازیو تمومش کن +تو نخست وزیری منم همسر نخست وزیرم...این بحثم همینجا تمومه a story by : Atusa20 No. 1 in fanfiction 😎