سلام خواننده های دیپلمات
راستیش وقتی این بوک رو شروع کردم فقط یه ایده ی زمینه داشتم و چندتا دوست حمایت گر ( حالا بماند که دیگه حمایتم نمیکنن به هر دلیلی)
فکر نمیکردم به اینجا برسه، این بوک جلو بره بره و بره به حدی که کلی حسود دورش جمع کنه! حسود اعم از خواننده و طرفدار و آدم معمولی و نویسنده حتی ( که توش وارد نمیشم)
چند روزی چند تا نویسنده اذیتم کردن چون نمیخوام زود قضاوت کرده باشم پس نمیگم چی شد
بعدش یه دعوا که نه یه سوتفاهمی شد و تو این بین دوستانی که به هر طریقی از من کینه ای داشتن حسادتی داشتن شروع کرده به خراب کردن من
تحقیر کردنم هیت دادنم ( مثلا هیچ استعدادی ندارم فقط بلدم بکن بکن بنویسم و اینها!)
خلاصه انقدر منو اذیت کردن روحیه رو ازم گرفتن
به علاوه ی حمایت ندیدن از شما ( بعضی دوستانی که بهم پیام دادن که چرا بوک آنپاب شده حتی توی وت ها نبودن!!! و وقتی بوک آنپاب شد به حرف اومدن!)کاری ندارم ولی شماهایی که پیام دادین از این به بعد حمایت میکنین وقتی برگردم حالا وقتشه
راستش برگشتن خیلی تصمیم سختی بودچون وقتی برگردم باید مثل لیام جلوی هیت ها و حرفا ها و تحقیرها مثل سنگ باشم و تحمل کنم
اگه میخواین من باشم دیپلمات باشه حمایتتونو نشون بدیناگه نه بازم عیبی نداره مشکلی نیست لابد اونقدی که باید خوب نیست!
و یه پیام به دوستی که یه سطر بلندبالا برام نوشت که من هیچی نیستم و مثل یه پنج ساله مینویسم و اینا که حاضرم شرط ببندم انقدر پیگیر کار هام هستی که انقدر وقت گذاشتی که اینو برام بنویسی ازت ممنونم که بهم انگیزه دادی جدی میگم واقعا ممنونم!
از این به بعد دیگه تکون نمیخورم با تمام قدرت هستم تا ببینم چیکار میتونی بکنی 😉
بریم که یه پارت عاشقانه و آروم رو با زیام داشته باشیم :)
آتوسا❤
....
ماشینو پارک کرد و سمت در دویید وقتی خواست کلید رو بیاره تا در رو باز کنه از شدت لرزش دستهاش کلید فرو نمیرفت به زحمت درو باز کرد و دوید داخل باز هم موقع داخل شدن سکندری خورد
این اولین بار نبود که سکندری میخورد چندباری پاش به پاش پیچیده بود و نزدیک بود بخوره زمین و شلوارش خاکی شده بودوقتی وارد شد خونه تاریک بود صدایی نمیومد حتی صدای نفس کشیدن، نفسشو توی سینش حبس کرد که مبادا صدای نفسش جلو پیدا کردن لیام رو بگیره
چند ثانیه طول کشید تا مغزش بهش فرمان بده باید چراغ رو روشن کنه وقتی کلید برق رو زد و خونه روشن نشد
YOU ARE READING
Diplomat ~ by : Atusa20
Fanfiction-من نخست وزیرم لیام...این مسخره بازیو تمومش کن +تو نخست وزیری منم همسر نخست وزیرم...این بحثم همینجا تمومه a story by : Atusa20 No. 1 in fanfiction 😎