سلاااام حال و هوای نصف شبیتان چطور است؟ خواب؟😂
من شنبه امتحان دارم امشب اپ کردم که فردا درس بخونم
امشببا زین واقعی رو به رو میشین 😁 بی کامنت برین نه من نه شما😕زین
همونجور که با سر سلامهارو جواب میدادم رسیدم دفتر و پشت میز نشستم
امروز روز شلوغیه دم در پر از خبرنگار بود و دفتر پر از رفت و آمده
علتشم خب مشخصه امروز سومین روز اصلاح کارمنداست!
کارمندای قدیمی اخراج شدن و کارمندایی با اجازه ی من استخدام شدن
در باز شد و منشی اومد داخل
"آقای مالیک...گزیده ی خبرگذاری ها و سر تیتر ها رو براتون فرستادم همینطور توی فایل پی دی اف روی دسکتاپ میتونین سرخط خبرهای روزنامه ها رو بخونید"
سرمو تکون دادم
"بگو ویلیامز بیاد داخل"
منشی سر تکون دادو رفت چون کارا زیاده مجبورم دوتا منشی داشته باشم
"نخست وزیر جوان تازه منصوب شده امروز دربیمارستان درحالی که خیلی نگران به نظر میرسید توجهی به خبرنگار ها نکرد، به نظر میرسه که نگرانی ایشون برای همسرشون رفع نشده باشه"
"همسر نخست وزیر امروز در طی تصادف سطحی ای که در خیابان داشت به بیمارستان منتقل و بعد از بررسی های لازم و کسب اطمینان از سلامتشون مرخص شدن و همراه همسرشون که بسیار نگران و مستاصل به نظر میرسید به کاخ باکینگهام برگشتن"
"امروز یک روز از بعد از تصادف همسر نخست وزیر، نخست وزیر همچنان نگران و ناراحت به نظر میرسید طبق عکس ها و گزارش های به دست آمده از خبرنگارهای مستقر در دفتر نخست وزیری، نخست وزیر امروز با نگرانی وارد دفتر خود شده و توجهی به دیگران نکردند"
ویدیوهارو بستم و از چیزهایی که خوندم سرمو تکون دادم سر خط ها هم درحالی که عکس من کنار عکس لیام رو چاپ کرده بودن از وضعیت صورت و نگرانی من نوشته بودن
"قربان ویلیامز هستم"
"بیا تو"
وارد شد و سلام داد
"قربان همونطور که دستور داده بودین این هم تلویزیون هایی که درخواست مصاحبه داده بودن"
"اوهوم"
برگه رو ازش گرفتم و سری تکون دادم ویلیامز از اتاق بیرون رفت
نگاه کردم تلفن زنگ خورد و جواب دادم
"زین مالیک بفرمایید"
"ساموئل واین هستم قربان"
"بجا نمیارم ..."
لحن آروم و مسلط مرد پشت خط باعث شد تا برای ادامه دادن جمله اش صبر کنم
YOU ARE READING
Diplomat ~ by : Atusa20
Fanfiction-من نخست وزیرم لیام...این مسخره بازیو تمومش کن +تو نخست وزیری منم همسر نخست وزیرم...این بحثم همینجا تمومه a story by : Atusa20 No. 1 in fanfiction 😎