7

4.2K 334 6
                                    

با لحن عصبانی‌ای گفتم
صداش طبق معمول با آرامش خاصی بود
+عاو لیو عشقم...تو واقعا داری با دختری که صبح ها لخت از تو بغلت بیدار میشد اینجوری حرف میزنی؟
دستمو گذاشتم روی پیشونیم و محکم ماساژش دادم
×آنا خودتم میدونی اون اتفاقا فقط یه اشتباه محض بود
نفس عمیقی کشیدم و ادامه دادم
×بگو ازم چی میخوای
کمی مکث کرد و بعدش گفت
+شنیدم موهاتو بلند کردی. لاو حس میکنم خیلی هات شدی، نظرت چیه امشب بیای پیشم هِم؟
دندونامو محکم بهم فشار میدادم
×سرتو از زندگیه من بکش بیرون من دیگه هیچ‌کاری با تو ندارم
اینو گفتم و گوشی رو قطع کردم
دوباره رفتم توی اتاق پیش الینا
و فاک
اون بیدار شده بود
روی تخت نشسته بود و سرش رو زانو هاش بود
ترسی بدنمو فرا گرفت
نکنه از صحبتام چیزی شنیده باشه
رفتم و کنارش نشستم
دستامو کردم لای موهاش
×هی الی خوبی؟ حالت چطوره؟
با حالت خماری سرشو آورد بالا و به زور چشماشو باز کرد
اثر الکل هنوزم روش بود
-با کی داشتی حرف میزدی؟
با حالت منگی ازم پرسید
بدنم سرد شد و شروع کرد به عرق کردن
×خب...اون...یکی از دوستام بود بیخیال تو چطوری؟
به عکسای روی میز اشاره کرد
-داشتم به عکسات نگاه میکردم، نگفته بودی موهات قبلاً کوتاه بود
به پس گردنم دستی کشیدم
×خب آره از وقتی سیزده سالم بود کوتاهش میکردم ولی از دو سال پیش تصمیم گرفتم بلندش کنم
دوباره چشماشو به زور باز کرد تا نگام کنه
-چرا بلندش کردی؟
ابرو هامو دادم بالا
×خب نمیدونم
دستشو گذاشت روی رون پام
-چرا دوباره کوتاهش نمیکنی؟
گوشه لبمو گاز گرفتم و به صورتش نگاه کردم
×تو ازم میخوای دوباره موهامو کوتاه کنم؟ و اونوقت چرا؟
در حالتی که چشماش بسته بود ابرو هاشو بالا داد و سرشو بالا اورد
-چون احساس میکنم جذاب تر میشی
لبخند محوی زدم
×یعنی تو فکر میکنی الانم جذابم که قراره جذاب‌ تر بشم؟
از حرفم خندش گرفت
-اوهوم
دستمو گذاشتم روی گونش و قشنگ بهش‌ نگاه کردم
×بهت گفته بودم که خیلی خوشگلی؟
چشماشو باز کرد و نگام کرد
-آره الان گفتی
اون یکی دستمم گذاشتم رو اون یکی گونش و به خودم نزدیکش کردم
تا جایی که گرمی نفس هاشو که طعم تلخ الکل میدادو روی پوست صورتم حس میکردم
جلوتر آوردمش و لبامو روی لباش قرار دادم
در کمال تعجب اونم لباشو جلو اورد و همراهیم کرد
هی وایسا اون میفهمید داره چیکار میکنه؟
نه من نمیتونم این کارو باهاش بکنم
ازش جدا شدم و سرمو انداختم پایین
×بهتره که بخوابی ال
بدون اینکه حرفی بزنه روی تخت دراز کشید و طولی نکشید که به خواب فرو رفت
×بخواب چون هیچ کدوم از اینارو فردا یادت نمیاد...اینکه یه دخترو بوسیدی
و گرمی قطره ای که از چشمم چکید رو روی گونم حس کردم
×بخواب چون وقتی بیدار شدی حالت از خودت بهم نمیخوره که یه دخترو بوسیدی
اشکامو پاک کردم و خودمو جمع و جور کردم
بلند شدم و سمت دستشویی رفتم
توی آینه به خودم نگاه کردم
چشمام قرمز شده بود
شیر آبو باز کردم و به صورتم کمی آب زدم
چشمم به کمدی خورد که دو سالی میشد بازش نکردم
دستم سمتش رفت و بازش کردم
ماشینو از داخلش در اوردم و بهش نگاهی انداختم
×سلام رفیق قدیمی

In Your EyesWhere stories live. Discover now