پشتش به میز برخورد کرد و همونجا روی زمین نشست و با تعجب بهم نگاه میکرد
زبونش بند اومده بود
چشماش داشت از حدقه میزد بیرون
نمیدونست چی بگه
کلمات براش بی معنی شده بود
حرفی برای توصیف حال الانش نداشت
×کاترین...م..من..
دوباره صدامو بردم بالا و جیغ زدم
+تو چی؟ تو چی اولیویا؟ تو میفهمی یک سال یکیو دوست داشتن یعنی چی؟ تو میفهمی مدام جلو چشمش باشی ولی اون تورو نبینه یعنی چی؟ میفهمی با وجود اینکه دوسش داری دست بزاره رو بهترین دوستت و جلوی چشمت باهاش عشقبازی کنه یعنی چی؟ نه نمیفهمی... نمیفهمییییییییی
کلماتی که از دهنم بیرون میومد جای خودشو به هق هق داد
با تمام وجودم هق هق میکردم*فلش بک یک سال پیش*
د.ا.ن کاترین
سال آخرِ دبیرستان بود
باورم نمیشد بالاخره امسال این بدبختی تموم میشد
ولی خب تازه اولین روزشه پس نباید زیاد خوشحال باشم
تو حیاط مدرسه منتظر الینا بودم
تو حال و هوای خودم قدم میزدم که رنگ خاصی نظرمو جلب کرد
دختری با موهای آبی که تا روی شونه هاش بود
اون داشت به سمت من میومد
هی چی
اون داشت به سمت من میومد؟
×های..عام ببخشید دفتر مدرسه کجاست؟
هول شده بودم
دستمو سمت مدرسه گرفتم
+اون...اون داخله
خندش گرفت و سرشو انداخت پایین
×اینو که خودمم میدونم.. میشه منو تا اونجا ببری؟
سرمو تکون دادم
پشتمو بهش کردم و راه افتادم
تند تند راه میرفتم که زودتر برسم و تموم شه
حتی نمیدونستم اون پشت سرمه یا نه!
وقتی به دم در دفتر رسیدم برگشتم
+اینجاست
نفس نفس میزد
×عاو ممنونم... و اینکه خیلی تند راه میری
پیشونیم عرق کرده بود و نمیدونستم دارم چیکار میکنم
وارد دفتر شد و پیش مدیر رفت
انقدری محوش شده بودم داشتم باهاش میرفتم تو دفتر که یهو تغییر جهت دادم و رفتم تو حیاط
الینا رو دیدم که با پاهاش لگدی به سنگ های ریزه تو حیاط میزنه لابد خیلی منتظر مونده بود
پا تند کردم رفتم پیشش
لبخندی زدمو دستمو از پشت گذاشتم رو چشماش
-کاترین هزار بار بهت گفتم دیگه این رو من جواب نمیده
برگشتم و بهش نگاه کردم
+کام عان الینا ضدحال نباش
یهو یاد اون دختره مو آبی افتادم
یه هین بلندی کشدم که الینا با وحشت نگام کرد
تند تند براش تعریف کردم
-بیخیال کاترین اونم یه دانش آموزه مثل ما
+اگه ببینی نظرت عوض میشه
زیر لب اضافه کردم
+امیدوارم عوض نشه..
-چیزی گفتی؟
به خودم اومدم
+نه بریم کلاس دیر شد
وارد کلاس شدیم
اول از همه چشمم به همون دختره افتاد
میدیمش یجوری میشدم و نمیتونستم نگاش کنم
خیلی هول شده بودم
کف دستام خیس عرق بود و این از استرس بود
ولی استرس چرا؟
ردیف سمت چپ میزه آخر نشسته بود و کنارش خالی بود
خیلی دوست داشتم برم بشینم که الینا رفت نشست و با خنده رو به اون دختر گفت
+هی سلام اسمت چیه؟
از این که الینا خیلی راحت تونست باهاش ارتباط برقرار کنه ناراحت شدم
×اسمم الیویاست.
چه اسم قشنگی...
چرا همه چیز این دختر برام مهم شده؟
از وقتی الینا سر صحبت رو باز کرده بود نگاه های الیویا به الینا یجوری شده بود و این نگاها برای من خوشایند نبود-وای خسته شدم چقدر حرف زد
منم خسته شده بودم
نه از این معلمه
از این حسی که امروز نسبت به اولیویا پیدا کرده بودم
تو این فکرا بودم که صدای قشنگش آرامشی رو بهم تزریق کرد...
×هی گایز نظرتون چیه بریم حیاط؟
بچه ها موافقت کردن
بچه ها تو همین یه روز خیلی جذب الیو شده بودن
الینا دستمو گرفت
-هی کاترین چی شده از صبح تو خودتی
سعی کردم بی تفاوت باشم
اما نمیتونستم به خودم دروغ بگم
به الیو حس پیدا کرده بودم
ولی باید عقب میکشیدم
من...من نمیتونستم...نباید این اتفاق بیوفته
+کام عان الینا هیچی نشده بزن بریم
YOU ARE READING
In Your Eyes
Fanfictionدستای تام نقطه به نقطه بدنمو لمس میکرد، نگاهی به لباسام که پایین تخت افتاده بودن انداختم و چشمام اشکی شدن،دستاشو گرفتم و گفتم: بس کن، من لزبینم!