کاترین با پیتزاهایی که دستش بود وارد حال شد
اونارو روی میز گذاشت و بعدش به سمت تلوزیون حرکت کرد
+پیتزا که بدون فیلم نمیشه
اشکام داشتن پایین میومدن
دیگه نمیتونستم خودمو کنترل کنم
از جام بلند شدم
-ببخشید من باید برم دستشویی
و سریع اونجارو ترک کردمد.ا.ن اولیویا
الینا با یه حرکت ناگهانی بلند شد و با صدای گرفته ای گفت که میخواد بره دستشویی
وات ده فاک اون داشت گریه میکرد؟
کاترین با حالت گرفتهیِ صورتش اومد سمتم
+هی چی بهش گفتی؟
دست پامو گم کردم
×من...من.. چیزی بهش نگفتم
کاترین از بالای چشماش بهم نگاه کرد
+فقط بهم بگو از وقتی رفتم چه اتفاقی افتاد. تک تک و مو به مو
یکم فکر کردم
×خب بهش گفتم چرا هنوزم باهام قهره و گفتم که اون بوسه یه اشتباه بود و فراموشش کنه... اونم قبول کرد و باهاش کنار اومده
و این دست کاترین بود که خورد تو سرم
+خاک تو سرت تو مگه این دخترو نمیخوای؟ از ظهر رو مخش راه رفتم که بهت بیشتر علاقه نشون بده توهم تو صدم ثانیه گند زدی توش
قیافه حق به جانبی گرفتم
×خب من باید ازش عذر خواهی میکردم
کاترین دوباره برگشت سمتم
+خو عزیزه من خودت داری میگی عذر خواهی نه اینکه...
بعدش ادامو در اورد
+یه اشتباه بود بیا و فراموشش کن
نفس عمیقی کشیدم
×خب الان میگی چیکار کنم
روی پاهاش نشست تا فیلمو بزاره
+چیکار کنی؟ برو بمیر. فعلا که گند زدی تو نقشه هام خدایا چرا منو نمیکشی راحت شم
و دیسکو وارد دستگاه کرد
×کاترین جدی ام
کنترل رو گرفت و بلند شد
+پاشو برو دنبالش از دلش در بیار جای اینکه اینجا بشینی
از جام بلند شدم و به سمت دستشویی رفتم
ولی دوباره برگشتم
×من باید برم تو دستشویی دنبالش؟
کاترین چشم غره ای رفت
+اولیویا محض رضای فاک تو این وضعیت هیچکس نمیره دستشویی تا تخلیه کنه
سرمو تکون دادم
حرفش به نظر منطقی میومد
دوباره راهمو گرفتم و به سمت دستشویی رفتم
طولی نکشید که بالاخره روبه روی درش وایسادم
دستمو بالا اوردم که در بزنم ولی صدایی که میومد منو وادار به گوش دادن کرد
-اون با خودش چی فکر کرده؟ فکر کرده واقعا میتونه با احساسات من بازی کنه؟ من بهش نشون میدم که با کی طرفه
و بعدش صدای باز شدن شیر آب اومد
دستمو بردم بالا و با دو ضربه پشت هم در زدم
صدای آب قطع شد
-بله؟
صدامو صاف کردم
×الینا منم، میشه درو باز کنی لطفا؟
صدای دستگیره در اومد و بعدش در باز شد
رو به من کرد گفت
-چیزی شده؟
درو بیشتر به سمت داخل هل دادم که باعث شد بره عقبتر و خودمم پشت سرش رفتم داخل و درو بستم
بهش نگاهی انداختم
چشماش قرمز شده بود
صورتش داد میزد که گریه کرده
×حالت خوبه؟
سعی کرد صورتشو با پایین انداختن ازم مخفی کنه
-آره خوبم
زیر چونشو گرفتم و صورتشو اوردم بالا
×تو یه کوچولوی دروغگویی
این حرفم باعث شد لبخندی بزنه
به پایین نگاه کرد و چند تار از موهاش روی صورتش افتاد
با دستم موهاشو کنار زدم و اونو پشت گوشش دادم
دستامو دو طرف گونه هاش گذاشتم و تو چشماش نگاه کردم
×میشه بگی از چی ناراحتی؟
دوباره یه قطره اشک از چشماش چکید
اونو با شصتم پاک کردم
×هی هی گریه نکن اگه با من راحت نیستی میتونم بگم کاترین بیاد
سرشو تکون داد
-نه...من...من فقط...
و دوباره سرشو انداخت پایین
×بهم بگو الینا
دوباره بهم نگاهی انداخت
-اولیویا من خودمم نمیدونم چم شده.. از وقتی اون اتفاق افتاد.. از وقتی که منو بوسیدی.. ازش پشیمون نیستم ولی حس عذاب وجدان لنتی ولم نمیکنه...
میخواست ادامه بده که انگشت اشارمو روی لبش گذاشتم
×تو ازش پشیمون نیستی؟
سرشو به معنی منفی تکون داد چون انگشتم هنوز لبش بود
×یعنی ازش خوشت اومد؟
دو دل بود و نمیدونست چی بگه
منم انگشتمو از روی لبش برداشتم چون امکان داشت هر لحظه بخواد بهم فحش بده و بیرونم کنه
ثانیه هایی گذشت تا اینکه جواب بده
و در آخر غرورشو شکست و جواب داد
-آره ازش خوشم اومد
YOU ARE READING
In Your Eyes
Fanfictionدستای تام نقطه به نقطه بدنمو لمس میکرد، نگاهی به لباسام که پایین تخت افتاده بودن انداختم و چشمام اشکی شدن،دستاشو گرفتم و گفتم: بس کن، من لزبینم!