11

3.5K 281 3
                                    

به سوال نگاهی انداختم
"انتگراله سه ایکس به توان دو به علاوه چهار ایکس به علاوه دو به علاوه یک ایکسم چند میشه"
دستمو بردم لای موهام و مرتبشون کردم
هرچی بیشتر گوشامو تیز میکردم بیشتر اذیت میشدم
چون همه ساکت نشسته بودن و میخواستن ببینن من چیکار میکنم
در ماژیکو باز و شروع به نوشتن کردم:
×ایکسه به توان سه به علاوه دو ایکس به توان دو به علاوه دو ایکس و چون معادله ال انه ایکس مشتقش یک ایکسمه انتگرال یک ایکسم میشه ال ان ایکس"
از تخته کمی فاصله گرفتم و دستمو آوردم پایین
به سمت خانم پارک برگشتم و ماژیک رو روی میز گذاشتم و همونجا وایسادم
خانم پارک هنوز از بالای عینکش بهم نگاه میکرد
تا اینکه دوتا دستاشو آورد بالا و طولی نکشید که اونارو بهم کوبید
و دوباره بهم کوبید
و پشت سرش بچه ها دونه دونه شروع کردن به تکرار کردن کارش
طولی نکشید که صدای کف زدناشون بلند شد
خانم پارک وایساد و دستشو گذاشت رو شونم
+آفرین بی‌شاپ، خوب از پسش بر اومدی
لبخند زدم و سرمو آوردم پایین
یکم اومد جلوتر و دم گوشم گفت
+موهای کوتاه هم خیلی بهت میاد
از حرفش خجالت زده شدم و دستمو تو موهام فرو بردم
بعد از اینکه خانم پارک سمت تخته رفت منم به سمت صندلیم رفتم و بین راه نگاهم بهش خورد
داشت بهم نگاه میکرد
یعنی
آره اون داشت بهم نگاه میکرد
ما چشم تو چشم شدیم
بعد از اینکه فهمید دارم بهش نگاه میکنم سرشو انداخت پایین
سر جام نشستم و هر از گاهی نیم نگاهی بهش مینداختم

بعد از اینکه کلاس تموم شد سریع وسایلامو جمع کردم تا به کاترین برسم
چندتا برگه دستش بود که فکر کنم میخواست اونارو به دبیر بده
با سرعتش سمت رفتم و صداش کردم
×هی کاترین
برگشت سمتم
+های اولیویا
رو به روش وایسادم
×وقت داری چند دقیقه باهم حرف بزنیم؟
سرشو تکون داد
+اهوم فقط این برگه هارو باید تحویل بدم بعدش حرف میزنیم
و به برگه ها اشاره کرد
×باشه پس من توی حیاط منتظرتم
توی حیاط منتظرش موندم تا بیاد
الان دقیقا ده دقیقه‌ست که من اینجا وایسادم و اون هنوز نیومده
به دیوار تکیه دادم و دستامو گذاشتم تو جیب شلوارم و به حیاط نگاه کلی انداختم
بعضیاشون بهم نگاهی مینداختن و بعدش باهم پچ پچ میکردن
اینا برام جدید نیست، بهشون عادت کردم
کاترین از پله ها اومد پایین و به سمتم اومد
منم خودمو از دیوار جدا کردم و به سمتش رفتم
+ببخشید دیر کردم دبیر ولم نمیکرد
سرمو تکون دادم
×نه اشکالی نداره
به نیمکت کنار حیاط اشاره کرد
+میخوای اونجا بشینیم و حرف بزنیم
و بعدش به من نگاه کرد
×آره، البته
باهم به سمت نیمکت رفتیم و نشستیم
+خب بگو گوش میدم
نفس عمیقی گرفتم
من حتی نمیدونستم میخوام از کجا شروع کنم
×خب درواقع صحبتام راجب الیناست
لبخندش محو شد و ابرو هاشو بالا داد
+اهوم، خب
یه نگاهی به حیاط انداختم و دوباره به کاترین نگاه کردم
×ببین من نمیدونم از اتفاقایی که بینمون افتاده برات گفته یا نه ولی...
پرید وسط حرفم
+اولیویا من از اتفاقات بینتون خبر ندارم.. یعنی هرچی به الینا اصرار کردم که دلیل اخلاقای جدیدش چیه اون هیچی بهم نگفت. ولی باید اینو بدونی از وقتی که اون شب باهم رفتین بیرون کلن رفتاراش عوض شده و گوشه گیری میکنه.. من حتی دیگه نمیشناسمش، اون الینای قبلی نیست. امیدوارم بفهمی که چی میگم
اون مکث کرد و منتظر جوابم موند
×آره میفهمم چی میگی
و اون ادامه داد
+اون بهم گفت که خودش بهت گفته که موهاتو کوتاه کنی و از این بابت عذاب وجدان داره. تو از اینکه موهاتو کوتاه کردی پشیمونی؟! میدونم که بچه های مدرسه پشت سرت پچ پچ میکنن
سرمو انداختم پایین
×نه من... من به این رفتارا عادت دارم
با تعجب پرسید
+عادت داری؟ یعنی چی؟ تو قبلا موهاتو کوتاه کردی؟
سرمو تکون دادم
×آره تا دو سال پیش کوتاه بود
دقیق تر بهم نگاه کرد
+میشه بپرسم موهاتو واسه‌ی چی کوتاه میکنی؟

In Your EyesWhere stories live. Discover now