14

3.4K 258 3
                                    

-اون قرار نیست شب اینجا بمونه
از تخت اومد پایین
+باشه لاو منم فکر میکنم که اون شب اینجا نمیمونه و شما یه شب رمانتیک نخواهید داشت
نگاهمو ازش برداشتم
-میتونی هرجور که دوست داری فکر کنی من نمیتونم جلوی تخیلاتتو بگیرم
رفت جلوی آینه و نگاهی به خودش انداخت
+هی دختر فکر کنم دارم پیر میشم انقدر که صورتم جوش میزنه
بالشتمو گذاشتم روی تختم و مرتبش کردم
-کامان کاترین جوشای تو اندازه سر سوزن هم نمیشه
به لوازم آرایشم نگاهی انداخت
+بالاخره هرچی، پوست باید صاف باشه.. همم ببینم این رژ لبو از کجا خریدی چه خوش رنگه... میتونم بزنم؟
همونجوری که مشغول مرتب کردن بودم جوابشو دادم
-از کی تا حالا برای استفاده از وسیله هام ازم اجازه میگیری؟
اونو برداشت و درشو باز کرد و به لب هاش زد
بعدشم وقتی کارش تموم شد دستشو برد توی موهاشو و اونارو بهم ریخت و توی آینه برای خودش بوس فرستاد
+عایم سخسی اند عای نو ایت بِیبه
کارم تموم شد و به سمت در رفتم
-فقط نمیدونم این خانوم خوشگل چرا تا الان سینگل مونده
از تو آینه نگاهی بهم انداخت و چشماشو چپ کرد
+خب معلومه به خاطر حرص خوردن از دست تو. تک تک جوشای صورتم حاصل حرص دادنای توعه
دستمو برم سمت دستگیره در و اونو باز کردم
-حالا این خانوم زیبا افتخار میدن همراه من بیان پایین؟
به سمتم اومد و گفت
+اگه یکم اصرار و خواهش کنی چرا که نه
چیزی نگفتم و فقط نگاش کردم
+باشه حالا که خواهش میکنی میام
و از اتاق رفت بیرون و منم پشت سرش رفتم

مامانم پایین جلوی تلوزیون نشسته بود و سریال تماشا میکرد
-مامان...
مامان که دستمال کاغذی جلوی صورتش بود و داشت برای قسمتای احساسی فیلم گریه میکرد با صدای گرفته جواب داد
_آخراشه...الان تموم میشه
رفتم و کنارش نشستم
-امشب قراره یکی از همکلاسی هام و کاترین شام اینجا باشن
مامان اشک هاشو پاک کرد و گفت
_خب چه بد
تعجب کردم
-چه بد؟
بعدش یه فینی تو دستمال کرد و ادامه داد
_امشب من و بابات قراره بریم یه سفر کوتاه، همراه دوستامون تا سه روز دیگه
نفس عمیقی کشیدم
-خب میگی من چیکار کنم
از جاش بلند شد و به سمت آشپزخونه رفت
_میتونین سه تایی آشپزی کنین و بعدشم شبو باهم باشین. راستی کاترین کجاس؟
کشو از دور موهام باز کردم و اونارو آزاد کردم
-رفته دستشویی
مامان دستاشو شست و اونارو خشک کرد
_خب پس منم میرم آماده شم که بابات تا یکی دو ساعت دیگه میاد دنبالم
بوسه ای روی گونم زد و به سمت طبقه بالا رفت
کاترین از دستشویی برگشت و به مامانم نگاه کرد که داره میره بالا و بعدش به سمت من برگشت
+چیشد؟ قهر کرد؟
دستمو تو موهام بردم و اونارو عقب بردم
-نه بابا
سرشو تکون داد
+پس چته
به آشپزخونه اشاره کردم
خب ما امشب سه تایی تنهاییم و مجبوریم خودمون غذا درست کنیم
کاترین لبخند مرموزی زد و گفت
+همم..خب میدونی فکر کنم یه سری کار انجام نشده تو خونه دارم
با مشت یکی زدم به بازوش
-هی فکرشم نکن بخوای من و اونو تنها بزاری
از حرفم خندش گرفت
+باشه باشه میمونم

بعد از اینکه مامان وسایلشو جمع کرد و بابا اومد دنبالش، من و کاترین اونارو بدرقه کردیم
+خب میزبان، حالا میخوای شام چی درست کنی
شونه هامو دادم بالا
-نمیدونم تو پیشنهاد بده
به سمت کیفش که روی کاناپه بود رفت و اونو باز کرد
از توی کیفش یه کارت و موبایشو در اورد
شماره ای رو گرفت و تماس رو برقرار کرد و گوشی رو روی گوشش گذاشت
+سلام...میخواستم سفارش بدم اما امکانش هست یکی دو ساعت دیگه برامون بیارین؟....اهوم...سه تا پیتزا و چهارتا سیب‌زمینی
با گفتن عدد چهار باعث شد خنده بی صدایی سر بدم
+اهوم...ممنونم
و بعدش تلفن رو قطع کرد
+هی تو به چی میخندی
دستمو بردم روی لپاش و اونارو کشیدم
-همین‌کارا رو میکنی که توپولو میشی دیگه
اون که سعی میکرد با حرکت دستام بتونه حرف بزنه گفت
+حالا منو ول کن پاشو برو آماده شو
و دستاشو گذاشت رو دستام و اونارو اورد پایین
+دختره فرار میکنه تورو اینجوری ببینه

با کاترین سمت اتاقم رفتیم و در کمد رو باز کردیم
-خب حالا چی بپوشم
کاترین که روی تختم نشسته بود یه نگاهی به سر تا پام انداخت و بعدش با یه حالت خاصی گفت
+یه چیز خاص و دلربا و سخسی
یکم وایسادم و همونجوری نگاش کردم
-کاترین اولیویا رو با دوست پسرای قبلیم اشتباه نگیر اون پسر نیست
یکم فکر کرد و بعدش گفت
+خب آره راست میگی‌. بزا ببینم چی داری تو کمدت...

In Your EyesWhere stories live. Discover now