سرمو انداختم پایین
-من اصلا نمیدونم که راجبش چه حسی دارم
و بعدش مکث کردم
+چرا به خودتون یه فرصت نمیدین؟ الینا همهی همجنسگرا ها از وقتی به دنیا اومدن نمیدونستن که این گرایشو دارن... بالاخره همشون از یه جرقه ای گرایششونو فهمیدن. شاید جرقه توهم همین بوسه بود
دوباره بهش نگاهی انداختم
-تو از کجا میدونی اونم همین حسو بهم داره؟
چشماشو ریز کرد
+همین حسو؟ یعنی توهم دوسش داری نه؟
کتابو از جلوم گرفتم و پرتاب کردم سمتش که باعث شد بزنه زیر خنده
-الان وقت شوخی کردن نیست کاترین
همونجوری که داشت میخندید جوابمو داد
+خب تو الان اعتراف کردی که دوسش داری دیگه منتظر چی هستی یه فرصت بهش بده
یکم صدامو بردم بالا و شمرده شمرده گفتم
-ولی من نمیدونم اونم همین حسو داره یا نههههه
کاترین دوباره زد زیر خنده
+خب من امروز باهاش حرف زدم
ابرو هامو بردم بالا
-تو امروز با اولیویا حرف زدی؟
کتابو تو دستش گرفت و اونو ورق زد
+اهوم... چیه نترس با عشقت لاس نزدم
تقریبا داد کشیدم
-کااااتتتتریییننننن
صدای خنده هاش بیشتر شد
+باشههه باشههه
تقریبا دیگه داشت از خنده غش میکرد
-خب چی بهش گفتی مریم مقدس
یکم طول کشید تا بتونه خنده هاشو کنترل کنه
+اون ازم خواست که درباره تو حرف بزنیم
با هیجان بیشتری نگاش کردم
-خب...
یه نفس عمیق کشید
+اینجوری نمیشه یکم خرج داره، باید قول بدی برام ماکارونی درست کنی
و قیافشو مثل یه بچه گربه لوس کرد
چند ثانیه ای چشمامو بستم
-باشه درست میکنم فقط اون دهن فاکیتو باز کن و بگو چیشد تا اینکه بفاکش ندادم
دوباره زد زیر خنده
+تو که بی ادب نبودی لاولی
رفتم نزدیک و یه اسپنک* بهش نوش جان کردم
-حالا بگو چیشد
(شاید خیلیاتون ندونین به ضربه ای که توسط دست به باسن میزنن اسپنک میگن:|♡)
+خب اون گفتش که از اینکه بهش بی محلی میکنی ناراحته
چشم غره ای رفتم
-همین؟ واقعا خسته نباشین جفتتون
کاترین دستشو گذاشت جلو دهنش تا از خندش جلوگیری کنه
+چیه انتظار داری الان بگم اونم دوستت داره؟
بالشتمو گرفتم و شروع کردم به زدنش
-از جلو چشمام گمشو کاترین تا یه کاری دستت ندادم
کاترین که گارد گرفته بود تا بالشت بهش نخوره ادامه داد
+خب درواقع اونم روت یه حسایی داره
دستام خشک شد و بالشت از دستم افتاد
-چی؟
کاترین بالشتو گرفت و ازم دورش کرد
+حق داری منم اگه دختر به اون هاتی روم کراش میزد اینجوری خشکم میزد
چشمامو رو هوا چرخوندم
-تا کی میخوای مسخره بازی رو ادامه بدی؟
به دستاش و ناخوناش نگاهی انداخت
+بهم گفتش که اونم میخواد با تو باشه. البته اگه قبول کنی.. اگرم نکنی خوشحال میشه مثل قبل دوتا دوست بمونین
به نقطه ای خیره شدم و به فکر فرو رفتم
من تمام مدت با این کارام داشتم اذیتش میکردم
+حالا جوابت چیه؟
از فکر در اومدم
-باید ببینمش
دوباره نگاهش سمت من برگشت
+پس بهش زنگ بزن
اون راست میگفت
باید بهش زنگ میزدم
من نمیتونستم عطشی که اون توی این دو هفته توم به وجود بیاره رو جای دیگه ای پیدا کنم
باید به خودم یه فرصت بدم تا بفهمم واقعا کیام
گوشیمو برداشتم و شمارشو گرفتم
صدای بوق مدام و مدام توی گوشم تکرار میشد تا اینکه دوباره صداشو شنیدم
×سلام
کمی هول شدم ولی سعی کردم خودمو کنترل کنم
-سلام...چطوری؟
و دوباره صداش بود که توش گوشم میپیچید و باعث میشد مور مور شم
×آره خوبم، خودت چطوری؟
نگاهی به کاترین انداختم، از تو چشماش میخوندم که بهم میگفت کاری روکه میخوام انجام بدم
-اولیویا من میخوام ببینمت
یکم طول کشید تا جواب بده
مطمئن بودم از حرفم شوکه شده
×باشه باشه... کجا؟
یکم فکر کردم
-امشب شام خونهی ما
کاترین رو دیدم که یه وات ده فاک خاصی تو چشماش بود
×باشه پس آدرسو برام مسیج کن
باشه ای گفتم و بعد از خدافظی تلفنو قطع کردم
+گفته باشم من شب تنهاتون نمیذارم باید بینتون بخوابم
YOU ARE READING
In Your Eyes
Fanfictionدستای تام نقطه به نقطه بدنمو لمس میکرد، نگاهی به لباسام که پایین تخت افتاده بودن انداختم و چشمام اشکی شدن،دستاشو گرفتم و گفتم: بس کن، من لزبینم!