9

3.8K 298 4
                                    

به بدنم نگاهی انداختم
تیکه ای از پهلوی راستم کبود شده بود
و همینطور بازوی راستم
ده فاک چجوری مگه میتونستم زمین خورده باشم
چرا هیچی از دیشب یادم نمیاد
فکر کن الینا فکر کن
دستامو به دیوار تکیه دادم همونجوری که سرم زیر دوش بود و آب از روی موهام و صورتم لیز میخورد و به فکر فرو رفتم

*دستشو روی پام گذاشت و به سمتم خم شد
×الینا دیگه خیلی زیاده روی کردی...پاشو بریم تا همینجا سنگکوب نکردی*

چشمامو محکم تر فشار دادم
کامان زودباش

*×الینا آدرس خونتونو میدونی؟...الینا آدرس خونتونو میتونی بگی؟*

*-نگفته بودی قبلا موهات کوتاه بود...چرا دوباره کوتاهش نمیکنی؟*

اون راست می‌گفت من بهش گفته بودم که موهاشو کوتاه کنه
به صورتم دستش کشیدم و ترجیح دادم به ادامه حمومم برسم

د.ا.ن اولیویا
میز صبحانه رو حاضر کردم و منتظر شدم تا الینا از حموم برگرده
صفحه گوشیمو روشن کردم تا نگاهی به پیامام بندازم که صدای زنگ در به صدا در اومد
گوشی رو روی میز گذاشتم و به سمت در رفتم
×کیهههه
اما صدایی از پشت در نیومد
دستمو روی دستگیره در گذاشتم و درو باز کردم
با دیدن صحنه رو به روم نفسم توی سینم حبس شد
×آنا تو اینجا چیکار میکنی؟
به سر تا پام قشنگ نگاه کرد
+میبینم که نتونستی طاقت بیاری و موهاتو دوباره کوتاه کردی
نفس عمیقی کشیدم و چشمامو چرخوندم
×برای هزارمین بار...زندگیه من دیگه به تو ربطی نداره
از در اومد داخل و نزدیکم شد
+چطور وقتی شبا پیشم میخوابیدی این حرفارو نمیزدی؟ میخوای تک تک حرفای اون موقعتو یادآوری کنم؟
دستاشو دور شونه هام گذاشت و سرشو تو گردنم فرو کرد
+نمیدونی چقدر دلم برای بو کردنت تنگ شده بود
بازوشو گرفتم و از خودم جداش کردم
×آنا فکر کنم بهتره دیگه بری
دوباره دستاشو به بدنم تماس داد و نزدیکم شد
+من هیچ جایی نمیرم
پاهاشو بالاتر اورد و منو بوسید
-اولیویا تو لباس اندازه‌ی من داری؟
با شنیدن صدای الینا ازم جدا شد
الینا فقط با یه حوله که دور خودش پیچیده بود بعد از دیدن ما تو اون وضعیت خودشو جمع و جور کرد و گفت
-عام..ببخشید نمیخواستم مزاحمتون شم
فاک فاک اون منو درحال بوسیدن یه دختر دیده بود
پیش خودش الان چه فکرایی دربارم میکرد
به سمتش رفتم که آرومش کنم
×الینا آروم باش برات توضیح میدم
از حالت پریشونی که داشت میتونستم بفهمم هول شده
-نه من...من...بهتره که دیگه برم
پشتشو به من‌ کرد و رفت سمت اتاق
لنتی گند زده شد به همه چی
همشم تقصیر اون آنا‌‌...آنا...
برگشتم و به پشت سرم نگاه کردم
اون هنوز دم در وایساده بود و نگاه میکرد
هلش دادم سمت دیوار و زیر گلوشو فشار دادم
×از من چی میخوای؟ از زندگیم چی میخوای؟

In Your EyesWhere stories live. Discover now