+ولم کن داری خفم میکنی
گلوشو محکم تر فشار دادم
×حداقل مطمئن میشم یه بار برای همیشه از دستت راحت شدم
دیگه کم کم قرمز شده بود و شروع کرد به سرفه کردن که ولش کردم و افتاد روی زمین
دستشو روی گلوش گذاشته بود و مدام سرفه میکرد
نمیدونستم واقعا چیکار کنم سرم به شدت درد میکرد
ذهنم طاقت هضم این همه اتفاقو نداشت
چشمام کم کم تار میشد و سرم گیج میرفت
الینا رو دیدم که از اتاق بیرون اومد و مستقیم به سمت در خروجی میرفت
جلوش وایسادم و بازوهاشو گرفتم
×هی الینا کجا میری؟
دستامو فشار داد و سعی کرد از دستم در بره
-میخوام برم خونه ولم کن
دستاشو محکم تر گرفتم تا نتونه تکون بخوره
×الینا من همه چیزو برات توضیح میدم فقط آروم باش و گوش بده
بیشتر تلاش میکرد تا از دستم خلاص شه
-نمیخوام به هیچی گوش بدم
اوردمش سمت خودم و بغلش کردم که آروم شه
ولی اون با دیدن آنا که با اون وضع روی زمین افتاده بود بیشتر ترسید
-ولم کن تو یه مریض روانی هستی
بالاخره از دستام در اومد و با سرعت از خونه خارج شد
دنبالش دویدم تا بهش برسم
ولی اون سریع تر از من بود
قبل از اینکه بهش برسم سریع سوار یه تاکسی شد و رفت
دیگه چاره ای نداشتم
فقط میتونستم وایسم و محو شدن ماشین رو نگاه کنم...
رو دوتا پاهام زانو زدم و این اشک هام بودن که سرازیر میشدن
اون بخاطر گرایشم بهم گفته بود مریض روانی؟
یا بخاطر کاری که با آنا کردم؟
در هر صورت گند زدم...اون ازم متنفره*دو هفتهی بعد*
باورم نمیشه اون هنوز تو رومم نگاه نمیکنه
دوباره چشمامو سمتش چرخوندم
مثل همیشه همون کارا رو انجام میداد
یچیزی تو جزوش مینوشت
با کاترین حرف میزد
به معلم نگاه میکرد
به بقیه بچه ها نگاه میکرد
به همهی بچه ها نگاه میکرد، جز من...
وای خدایا دارم دیوونه میشم اصن چرا توجه اون واسم مهمه
باشه باشه قبول میکنم یه حسایی روش دارم
ولی اون...
باید هر جوری شده دوباره اعتمادشو جلب میکردم
به راهکارهایی که میتونستم انجامشون بدم فکر کردم
میتونستم یه جا تنها گیرش بیارم و بهش بگم
نه ممکنه جیغ و داد راه بندازه
از زیر دستام که روی پیشونیم بود و به میز تکیه داده بودمشون دوباره نگاهی بهش انداختم
داشت با کاترین حرف میزد
هی وایسا
کاترین...
خودشه
+فکر کنم خانوم بیشاپ خیلی مشغله ذهنی بالایی دارن که در این حد دارن با دست به پیشونیشون فشار وارد میکنن
صدای معلم باعث شد دستامو از روی سرم بردارم و صاف بشینم
×نه استاد اتفاقا داشتم به درس گوش میدادم
خانم پارک از بالای عینک ظریفش نگاهی بهم انداخت و بعدش روی صندلیش نشست
+خب سرکار خانم اولیویا بیشاپ، اگه داشتی گوش میدادی درسمون در رابطه با چی بود؟
عرق روی پیشونیم سرد شد و به تخته نگاهی انداختم
میدونستم اگه جواب ندم یا من و من کنم قراره کل کلاس مسخرم کنن
پس دلو به دریا زدم و رفتم جلو
ماژیکو از روی میز برداشتم و رو به خانم پارک کردم
×با اجازه
خانم پارک سرشو تکون داد و لبخند زد
+ببینم چیکار میکنی بیشاپ
آستین پیراهن مردونه ای که روی تیشرتم پوشیده بودمو زدم بالا و در ماژیکو باز کردم
YOU ARE READING
In Your Eyes
Fanfictionدستای تام نقطه به نقطه بدنمو لمس میکرد، نگاهی به لباسام که پایین تخت افتاده بودن انداختم و چشمام اشکی شدن،دستاشو گرفتم و گفتم: بس کن، من لزبینم!