__
گوشیمو برداشتم و بهش زنگ زدم
ولی گوشیش خاموش بود
پالتومو برداشتم گوشیمو توی کیفم گذاشتم
درو که باز کردم باد سردی میوزید
یه تاکسی گرفتم و به طرف خونهی اولیویا راه افتادم
بارون شدیدی میبارید و همه جا تاریک بود
راننده چند باری دست انداز هارو ندیده بود و با سرعت فجیهی از روشون رد شده بود
بعد کلی مکافات بالاخره رسیدم
چترمو بالای سرم گرفتم و پول تاکسی رو حساب کردم
سریع خودمو به در رسوندم و زنگو فشار دادم
چند دقیقه ای متتظر موندم ولی کسی درو باز نکرد
دوباره زنگو فشردم
چند لحظه ای گذشت
در باز شد
اولیویا با یه بطری مشروب درست رو به روم بود
زیر چشماش پف کرده بود و قرمز شده بود
×های کاترین
اینو گفت و لبخند تلخی زد
رفتم داخل و درو بستم
+لیو معلوم هست چه بلایی سر خودت اوردی؟
بطری مشروبشو رفت بالا و چهار پنج قلوپ بهش زد
×از قیافم معلومه یا حال داغونم؟
رفتم و بطری مشروبو از دستش گرفتم
×هی چیکار میکنی
گذاشتمش رو میز
+بهتره بشینی چون میخوام باهات حرف بزنم
روی کاناپه نشست و لم داد
×من چیزی برای گفتن ندارم
پالتومو در اوردم و اونو عاویزون کردم
شیشه خرده هایی که معلوم بود لیو اونارو شکونده زیر کفشام صدا میدادن
رو به روش نشستم و بهش نگاه کردم
گردنشو به لبه مبل تکیه داده بود و چشماشو بسته بود
+الینا اینجا بوده؟
نفس عمیقی کشید
×اگه فرض کنیم بهت زنگ نزده و همه چیزو نگفته، آره بوده
کمی مکث کردم
+آره بهم زنگ زده و گفت که همه چی بینتون تموم شده
نیش خندی زد
+ولی میخوام ماجرا رو از زبون تو بشنوم
×من چیزی برای گفتن ندارم..میتونی بری
+باشه چیزی نگو...فقط میخوام بدونم حرفای الینا درسته یا نه
__
اون حتی چشماشو باز نمیکرد تا باهام حرف بزنه
×دقیقا کدوم حرفش؟
ابرومو دادم بالا
+مگه چندتا چیز میتونست گفته باشه؟
چشماشو باز کرد و سمتم روی کاناپه خم شد
×سعی نکن با کلمات بازی کنی کاترین.. اعصابم به قدری داغون هست که بتونم یکاری دستت بدم.. اگه میخوای مطمئن شی باشه دیگه هیچی بین من و الینا نیست پس لطفا گورتو گم کن
رگ گردنش نمایانگر شده بود و سرم داد میزد
بطری مشروبی که روی میز گذاشته بودم و دوباره گرفت و با لب هاش تماس داد
کمی از اون نوشید و محکم پرتش کرد سمت دیوار که باعث شد بشکنه و صدای وحشتناکی تولید کنه
از جام پریدم و چشمامو چند ثانیه بستم و یه نفس عمیق کشیدم
چشمام خیس شده بود
نه من نباید گریه کنم
دستمو بردم و چشمامو پاک کردم
سرمو بالا اوردم و بهش نگاه کردم
دستش خون ریزی داشت
رفتم سمت آشپزخونه
کمدهارو گشتم، ولی چیزی پیدا نکردم
بطری مشروبی که رو اوپن آشپزخونه بود نظرمو جلب کرد
برداشتمش و به سمت لیو رفتم
همونطور که روی کاناپه نشسته بود جلوش زانو زدم و در بطری رو باز کردم
دستشو گرفتم و یکم از اونو روی دستش ریختم که باعث شد صداش در بیاد
بطری رو جلوی دهنش گرفتم
+بخور..بخور
اونو از دستم گرفت و شروع کرد به خوردنش
طعم تلخش باعث میشد از دردش کمتر احساس کنه
بلند شدم پایین دامنِ لباسمو گرفتم و با یه حرکت اونو پاره کردم
با تعجب بهم نگاه میکرد
انگار براش عجیب بود همچین کاری کنم
دوباره زانو زدم و اونو محکم دور دستش پیچوندم
در همین حال بودم که گرمای اشکامو روی گونه هام حس کردم
دوتا گره محکم به اون زدم که صداشو شنیدم
×هی کاترین
اومد جلوم و اونم زانو زد
×هی گریه نکن
اشکامو با دستاش پاک کرد
×چرا گریه میکنی
دستامو محکم به شونه هاش زدم و جیغ کشیدم
+چون دوستت دارم!
YOU ARE READING
In Your Eyes
Fanfictionدستای تام نقطه به نقطه بدنمو لمس میکرد، نگاهی به لباسام که پایین تخت افتاده بودن انداختم و چشمام اشکی شدن،دستاشو گرفتم و گفتم: بس کن، من لزبینم!