به موهام توی آینه نگاهی انداختم و برای آخرین بار بهشون دستی کشیدم
ماشینو روشن کردم که صدای وز وزش توی گوشم بار ها و بار ها تکرار میشد
اونو نزدیک گوشم بردم و بعد از تماسِ اون با پوستم، تار های موهام بود که روی سینک دستشویی دیده میشد...بعد از تقریبا یک ساعت کارم تموم شد
ساعت از پنج صبح گذشته بود
یه دوش گرفتم تا خورده موها از روی سرم و تنم بره
بعدش حوله رو دور گردنم گذاشتم و از حموم اومدم بیرون
توی آینه چشمم به خودم خورد
همون مو ها
همون تتو ها
همون چشم ها
برگشتم به خاطرات کذایی دو سال پیشم
جایی که اگه به عقب برمیگشتم، هیچ وقت پامو تو اون دفتر نمیذاشتم
لباسامو پوشیدم و کنار الینا روی تخت نشستم
اون هنوز خوابیده بود
دستمو سمتش بردم و شروع کردم به ناز کردنه موهاش
پایینتر اومدم و موهاشو از روی شونش کنار زدم که یهو دستم خورد به یکی از سینه هاش...
دستمو کنار کشیدم
کامان لیو اون که خوابیده... نمیفهمه داری چیکار میکنی
دستمو آروم بردم و روی همون سینش گذاشتم
ولی وجدانم نمیذاشت که دستمو فشار بدم
صدای تالاپ تولوپ قلبش به دستام میخورد
با ریتم قلبش هماهنگ شده بودم که تکون خورد و منم دستمو قاپیدم
دستاشو آورد روی چشماش و اونارو مالید
به خودش تکونی داد و چشماشو باز کرد
و با دیدن من خشکش زد
-تو...تو...
لبخندی زدم
×آره من اولیویام
چشماش از حدقه داشت میزد بیرون
میتونستم حدس بزنم ک از دیشب چیزی یادش نیاد
-ولی موهات..
دستی به موهام کشیدم
×دیشب خودت بهم گفته بودی که کوتاشون کنم
به دور و برش نگاهی انداخت
-دیشب چه اتفاقی افتاد؟ چرا همه بدنم درد میکنه؟ تو باهام چیکار کردی؟
دستشو توی دستم گرفتم و فشار دادم
×هی هی آروم باش اتفاقی نیوفتاده. دیشب وقتی میاوردمت داخل زمین خوردی، بدن دردت واسه همونه
نفس عمیقی کشید که مطمئن شدم خیالش از بابت دیشب راحت شده.
ولی نتونستم طاقت بیارم
×از اتفاقای دیشب هیچی یادت نمیاد؟
به گوشه ای خیره شد و شروع کرد به فکر کردن
-فقط یادمه که باهم رفتیم توی بار...نوشیدنی خوردیم و رقصیدیم...همممم
بهش دقیق تر نگاه کردم
×خب؟
نگاهشو سمت من برگردوند
-دیگه چیزی یادم نمیاد
نفسی از روی آسودگی توی دلم کشیدم
خوشحالم که دیگه قرار نیست ازم متنفر شه
×تا تو بری یه دوش بگیری من برات صبحانه حاضر میکنم
سرشو تکون داد و از روی تخت بلند شدد.ا.ن الینا
سرم به طرز فجیهی درد میکرد جوری که میتونستم همونجا بکوبمش تو دیوار تا هم خودم از دست این درد راحت شم و هم اون از دست من
به سمت حموم رفتم و لباسامو در اوردم
شیر آبو باز کردم و رفتم زیر دوش
گرمای آب حس بهتری بهم میداد
حداقل حس بهتری نسبت به اون سر درد
YOU ARE READING
In Your Eyes
Fanfictionدستای تام نقطه به نقطه بدنمو لمس میکرد، نگاهی به لباسام که پایین تخت افتاده بودن انداختم و چشمام اشکی شدن،دستاشو گرفتم و گفتم: بس کن، من لزبینم!