35

2.5K 191 1
                                    

من و راشل همزمان باهم از سر جامون بلند شدیم
×الینااااا... الینا میدونم اونجایی بیا بیرون
فاک نه
این صدای اولیویا بود
اون از کجا میدونست من اینجام
تام با عجله به سمت ما اومد
_این کدوم دیوونه ایه این وقت شب
به سمت در رفت و اونو باز کرد
آب دهنمو قورت دادم
×میخوام الینا رو بیینم بهش بگو بیاد
تام مانع این شد که اون بتونه داخل خونه رو نگاه کنه و تو لولای در موند
_تو کی هستی؟
سعی کرد بتونه داخل خونه رو ببینه ولی نمیتونست
×خودش میدونه من کی ام برو کنار
تام دهنشو باز کرد تا حرفی بزنه و جوابشو بده
ولی این مشت اولیویا بود که با صورتش برخورد کرد
تام افتاد روی زمین و دماغش خونی شده بود
اولیویا درو بیشتر باز کرد و از روی تام رد شد و اومد داخل
نمیتونستم چیزی بگم
دهنم باز نمیشد
هنوز اتفاقاتو حضم نکرده بودم
به سمتم اومد
یقمو گرفت و منو چسبوند به دیوار
یه لحظه قیافه راشل رو دیدم که مثل موش میلرزید
×من تو این همه مدت مسخرت بودم؟
خون تو چشماش جمع شده بود و عرق کرده بود
×واسه چی اومدی پیش این مرتیکه؟ فقط منتظر بهانه بودی تا بیای اینجا؟
تام از جاش بلند شد و به سمت اولیویا اومد
و این من بودم که تو چشماش جیغ زدم
-پشت سرت!
اولیویا برگشت و مشت تام با صورتش برخورد کرد و زانو زد روی زمین فرود اومد
تام دوباره سمتش رفت
ولی بازوشو گرفتم
-تام کاریش نداشته باش. لطفاً
اونو کشیدم عقب و به سمت اولیویا رفتم و کنارش زانو زدم و دستمو رو شونش گذاشتم
-اولیویا... اولیویا حالت خوبه؟
ابروش شکسته شده بود و خون میومد
_اولیویا؟ شوخی میکنی؟ اون دختره؟
بهم نگاهی انداخت
×الینا..
آستین لباسمو با انگشتام گرفتم و به سمت ابروش بردم
خون دور ابروشو به آرومی پاک کردم
اون دوباره با صدای خستش صدام زد
×الینا...
دستمو آوردم پایین
-درد داره؟
چشماشو بست و پوزخندی زد
اونارو دوباره باز کرد و بهم نگاهی انداخت
×دوستت دارم!
حرفش غیر منتظره بود
دستمو روی صورتش گذاشتم
اون بهم چی گفت؟
گفت دوسم داره
من چی؟؟؟
نگام رفت رو لباش....اون لحظه هیچی برام مهم نبود
ففط تنها چیزی که همه ی وجودم میخواست داغی لباش رو لبام بود
سرمو بردم جلو چشمامو بستمو لباشو با ولع بوسیدم
حس کردم یه لحظه اب یخ ریختن رو اتیشه درونم
میخواستم انقدر ببوسمش که لباشو تو لبام حل کنم
میتونم حسمو بفهمم
من با وجوده همه ی بدیاش
همه ی اون گذشته ی گندش
دوسش دارم
آروم از هم جدا شدیم و چشمام دوباره به سمت لباش رفت
_هی میشه یکی بگه اینجا چه خبره؟
نه...
اونا هم اینجا بودن
اونا هم اینو دیدن.. حواسم به اون دوتا نبود
بلند شدم
-تام برات توضیح میدم
دستشو آورد جلو
_الینا زودتر گورتو از خونم گم کن، حالم ازت بهم میخوره
اشکام از چشمام سر میخورد
-تام...
_الینا.. برو بیرون...
حرفش تموم نشده بود که یه مشت از طرف اولیویا رو صورتش پیاده شد
×مطمئن باش نمیذارم پیش آشغالی مثل تو بمونه
تلو تلو خوران سمت من اومد
اون در حد فاک مست بود
×الینا...بیا زودتر از این خراب شده بریم

In Your EyesWhere stories live. Discover now