19

3.4K 251 3
                                    

دستشو گذاشت رو شونم و منو به سمت خودش کشید
و بغلم کرد...
-اگه میخوای چیزی بگی میشنوم
منم دستامو گذاشتم دور کمرش و متقابلا بقلش کردم
×نه چیزی نیست...فقط بغلم کن
دستاشو دور گردنم محکم تر کرد
سرمو روی شونش گذاشتم و یه نفس عمیق کشیدم و بوی تنشو روی ریه هام دادم
بوی شیرینی داشت
مثل بوی گل یاس... یا همچین چیزی
بوسه ای روی شونش زدم
روی ترقوش
روی گلوش
بالاتر
بالاتر
و بالاتر...
به گونش رسیدم و بوسه ای آروم روش گذاشتم
گرمی نفس هاش به گوشم میخورد
آروم و منظم
ثانیه ها مثل برق و باد میگذشتن
نمیدونستم چیکار کنم
دودل بودم از کاری که میخواستم انجام بدم
اون ازش خوشش اومده بود
پس من انجامش میدم
برام‌ مهم نیست که بعدش چه اتفاقی می‌افته
ما باید تو حال زندگی کنیم مگه نه؟
تو کمتر از ثانیه ای لبام روش لباش قرار گرفت
معلوم بود که از کارم کمی متعجب شده
از اینکه منم میخواستم تا ببوسمش
و اونم اینو میخواست وگرنه شروع به همراهی کردنم نمیکرد
لب هامو آروم روی لب هاش تکون دادم و مزه اونارو چشیدم
طعم ترش و متمایل به ملسی داشت
دستامو دورش محکمتر کردم و خودمو بیشتر بهش نزدیک کردم...
بعد از چند ثانیه ازش جدا شدم و سرمو گذاشتم روی شونش
×هنوزم ازش خوشت میاد؟
طولی نکشید که سرشو تکون داد
-اوهوم
سرمو بردم طرف گردنش و روی اون بوسه های خیس میذاشتم
دستاشو اورد بالاتر و گذاشت روی صورتم
و اونو اورد سمت صورت خودش و این‌دفعه اون منو بوسید
دستامو از روی کمرش سر دادم روی روناش بردم
روش خیز زدم که باعث شد روی تخت دراز بکشه
و منم برم روش
دستمو از زیر دامن لباس خوابش دادم داخل و رونشو لمس میکردم
لبامو از لباش جدا کردم و پایینتر بردم
روی چونش، گلوش و روی جناق سینش رو بوسیدم
یکی از دستامو اوردم بالا و بند لباسشو دادم پایین که دستش باعث شد متوقف شم
با صدای بغض داری گفت
-اولیویا من نمیتونم ادامه بدم...
دستمو روی صورتش گذاشتم
×هی هی هی گریه نکن، ماکه هنوز کاری نکردیم گریه نکن
سریع از روش بلند شدم و خودمو جمع و جور کردم
×تو از اینکه بهت دست زدم ناراحتی؟
چشماشو بست
-نه نه من‌...
و دیگه ادامه نداد
×ببین الینا...
از روی تخت بلند شدم و روبه روش وایسادم
×اگه از من خجالت میکشی یا همچین چیزی...
لبه پایینیه تیشرتمو گرفتم و با یه حرکت درش اوردم
×ما تا وقتی که تو نخوای هیچ کاری انجام نمیدیم
از اینکه چشماش به سینه هام افتاده بود خجالت کشید و سرشو انداخت پایین
دکمه های شلوارمو باز کردم و اونو و بعد از اون لباس زیرمو در اوردم و کاملا جلوش برهنه شده بودم
من باید کاری میکردم که ترسش بریزه
رفتم و با همون حالت کنارش دراز کشیدم و مجبورش کردم اونم دراز بکشه
دستمو دورش انداختم و در گوشش گفتم
×تا تو نخوای...هیچ کاری نمیکنیم باشه؟
سرشو تکون داد و متقابلا بغلم کرد
ولی دستش خورد به سینه هام و با خجالت دستشو عقب برد
×هی من باهاش مشکلی ندارم
و دوباره دستشو با دستم روی سینه هام گذاشتم و چشمامو بستم‌...

In Your EyesWhere stories live. Discover now