بعد وارد شدن کریس به داخل تالار بزرگ جادوگر سفید تعظیمی کوتاه کرد و گفت
- عالیجناب باید زودتر باهاتون صحبت کنم...
کریس دستشو آورد بالا و مانع حرف زدنش شد
- اینجا نه دنبالم بیا
جادوگر سفید تعظیمی کرد و به آرومی گفت
-چشم سرورمکریس به بقیه هم اشاره کرد و دنبال اونا چانیول و چن و سوهو وسهون والبته کای همراه شدن...
کریس اونارو به کتاب خانه سلطنتی برد و بعد چک کردن همه جا یکی از تزیینات روی شومینه رو فشار داد و بلافاصله دیوار پشت شومینه کنار رفت و رو به بقیه گفت
-شما جلو برید ...اول از همه چانیول و به دنبالش جادوگر سفید و چن و سوهو و کای و سهون و درآخرکریس وارد شد و با اهرمی از سمت داخلی دیوار دیوار رو بست و از راه پله بالا رفت تا به اتاقی مخفی ومجلل با تمام امکانات انگار که یه مخفیگاه برای دوران جنگ بود!!!
کریس بعد از اینکه همه داخل شدند گفت
-خب چیشده ؟ میشنوم...
و روی مبلی تک نفره نشست و به همه اشاره کرد بشینن
جادوگر سفید جواب داد
-قربان من با استفاده از جادو تصویر همسر شمارو تو ذهن مردم عوض کردمسوهو با تعجب پرسید
- برای چی ؟
چانیول چشم غره ای بهش رفت و گفت
-انگار نمیدونی!
کریس نیم نگاهی به جادوگر انداخت و بدون توجه به برادر هاش گفت
-خوبه ، نباید بذاریم مرگانا درباره اون بفهمه
جادوگر سفید سرشو به نشونه تاکید تکون داد
-من در سرزمین پخش کردم که الهه زمان قادر به حامله شدن نیست چون از نسل انسان هاست .. ما باید یه وارث داشته باشیم وگرنه مرگانا ارتشش ومتحدان قدرتمدش میتونن برما غلبه کنن .... مرگانا تا الان با طلسم هاش تونسته اینکارو پیش ببره به جز درباره زوج سهون وسوهوکای با خشم غرید
- دلم میخواد مرگانا رو بکشم
چن ناگهان گفت
- حالا چرا اون پسر پاندایی باید وارثی رو که اینقدر مهمه دنیا بیاره؟
جادوگر سفید جواب داد
-از چندین نسل پیش پیش گویی شده بود که الهه زمان رگه ی انسانی داره و روی زمین زندگی میکنه و پدرتون چندین تا از مامورهای خبره و کارکشته اش رو به زمین فرستاد تا الهه رو پیدا کنند اما اون نمیدونست پدر یا در اصل مادر الهه زمان هم یکی از ماموراشه خب اونجا اون عاشق یه انسان میشه و با اون میخوابه ..اون مامور از اصیل ترین هیبریدای پاندا بود و خب یکی از قانونای ممنوعه اینجا همبسترشدن با انسان هاست بنابراین اون از این سرزمین اخراج شد و اونجا محکوم به زندگی شد درواقع اون زمان که اون تبعید میشه به خاطره باردار بودن اون هیبرید بوده....کای پرسید
- و اون بچه زوج کریسه درسته؟
جادوگر سفید جواب داد
-بله...درسته...
چان پرسید
- چرا خب بچه رو سقط نکرده ؟
-پانداها قادر به سقط بچه نیستن در واقع هیچ کدوم از هیبریدای پاک قادر به انجام اینکار نیستن ..
چن گفت
-هی.. من جواب سوالمو نگرفتم!
YOU ARE READING
minerva
Fanfictionby : zita & me😊 همه چیز خیلی سریع عوض شد... من یه آدم معمولی با رویاهای معمولی بودم... تا اینکه...