e10

280 47 22
                                    

6ماه بعد...
"زمین"
لوهان با لجبازی گفت
-نمیخورم!
سهون اخمی کرد
-لوهان مسخره نشو باید بخوری!
لوهان غر زد
-نمیخااام شبیه بشکه شدم !
سهون آهی کشید
-هیچم نشدی ... زود باش لو وگرنه پاستیل بی پاستیل!
لوهان با لحن مشکوکی گفت
-تو همچین کاری نمیکنی...

سهون تهدید کرد
-خواهی دید!!! فقط کافیه اینو نخوری لو... اونوقت میبینی که این کار رو می کنم!
لوهان نالید
-آخه این خیلی بد طعمه ... تازشم بو گه میده!
سهون اخماش تو رفت با لحن محکم و دستوری که به ندرت پیش میومد در مقابل لو بکار ببره گفت
-بهت میگم اینو میخوری میگی چشم!
لو اروم نشست و سرشو پایین انداخت
سهون قاشقی که توش پوره شلغم بود رو نزدیک دهن لو برد

- بخور...
لوهان برای آخرین بار شانسشو امتحان کرد
- سهونی...
سهون بلافاصله قاشقو تو دهنش چپوند و گفت
-اگه درشون بیاری من برمیگردم ندرلند!
لو اول شکه شد ولی بعد با لب و لوچه آویزون پوره رو قورتش داد و زبونشو بیرون اورد
- اوق حال بهم زن بود!
همونطور که هونهان تو آشپزخونه واسه خوردن یا نخوردن پوره تو سرو کله هم میزدن...  تو یکی از اتاقا تاعو درحال آماده شدن بود تا به محض اینکه کای با کریس اومد برای گردش و خرید بیرون بره..

چون تاعو خیلی چیزا رو دوست داشت با سلیقه کریس برای بچه هاشون بگیره خصوصا که سرویس خواب
هم یکی از اونا بود!

لباس بارداریشو تنش کرده بود و صورتشو کرم زد و موهای
بلندشو که حالا نسکافه ای شده بود رو بافت...
به خودش تو آینه نگاه کرد... محال بود هیچ کدوم از آدمای توی خیابون حتی یک درصد هم با این وضعش فکر کنن که پسره!

با به شنیدن صدای کای از بیرون خوشحال کیفشو برداشت و از پله ها پایین رفت...
با دیدن کریس وسط سالن لبخندی زد و قدماشو تند تر برداشت ...اما همیکنه خواست کریس رو بغل کنه... شکمش حتی نذاشت دستاش به دور به گردنش برسه!
کای بعد از دیدن این صحنه ریز ریز میخندید و کریس ازبس خندشو نگه داشته بود داشت کبود میشد!

تاعو پاشو اروم به زمین زد
-ایش .. واقعا که ... یااااا نخندین
با این حرفش کریس دیگه نتونست خندشو نگه داره و زد زیره خنده ... همینطور کای...حالا با صدای بلند می خندید...
با صدای خنده کای و کریس لوهان و سهون و لی کنجکاو به سالن اومدند و خب اولین چیزی که نظرشونو جلب کرد کریسی که اون وسط وایساده بود و به شدت میخندید و کایی که خودش رو روی صندلی انداخته بود و قهقهه میزد...

و بعد از اون چهره ی اویزون تاعو که با مظلومیت داشت نگاهشون میکرد
وقتی لوهان پرسید چیشده کریس و کای خندیدن رو تموم
کردن ...
اخم به صورت کریس برگشت و بدون نگاه کردن بهش فقط گفت
- هیچی ..
رو به تاعو کرد
- کجا میری حالا  که اینطوری لباس پوشیده و آماده ای؟

تاعو دومرتبه لبخند زد
-خرید دیگه!
ابروهای کریس بالا رفت...
-اونوقت خرید چی؟
تاعو  با اخم گفت
- لوازم بچه دیگه ...من از کی منتظر تو بودم
کریس اهی کشید
-خیلی خب ... بریم...
تاعو جلوش رو گرفت
-ولی نه با این ریخت !تو شبیه شاهزاده های دوران چوسانی!
کریس گیج گفت
-چی؟
تاعو چوبی رو که جادوگر سفید بهش داده بود رو از تو کیفشدراورد و سمت کریس و کای گرفت و یه ورد از کتاب جادویی که داشت رو خوند...
جلوی چشمای همه کریس و کای  به روز ترین مد های لباس و مدل مو و‌.. روی زمین رو پیدا کردند

minervaWhere stories live. Discover now