e21

222 38 24
                                    

کیونگ که داشت از این لمسا لذت میبرد با خوردن لگد
محکمی به دیواره داخلی شکمش آخی گفت و اخم کرد
رو به شکمش
- تو پسره پررو .. یکم اروم تر هم لگد بزنی بابات میفهمه

کای خندید و شکم کیونگ رو نوازش کرد و گفت
-پسره نازم مامانیو اذیت نکن
کیونگ نالید
- کای من پدرشم!

- ولی تو کسی هستی که اونو دنیا میاری بهش زندگی
میبخشی پس مادرشی
کیونگ اخمی کرد و معترضانه گفت
-من نمیخوام منو مامان صدا کنه.. منم مردم دلم میخاد
منو پاپا صدا کنه

کای سعی کرد لبخند بزنه
- اینکه چی صدا کنه مارو بستگی به خودش داره عزیزم
کیونگ هنوز هم قانع نشده بود با اخم گفت
-بازم من دوست ندارم منو مامان صدا کنه.. فکر نکنی
دوسش ندارما! دارم اونم خیلی ! ولی یجوری میشم همین
الانم که هیوک تاعو رو ماما صدا میکنه یطوریم میشه ..
نمیدونم اونا چطوری ذوق میکنن!

کای برای اینکه از این بحث مزخرف همیشگی خاتمه بده گفت
-باشه عزیزم هرچی تو بگی ... راستی درباره اسمه این
فندوق خان فکر کردی؟
کیونگ ذوق زده
- اره ... جونگ هیون

کای لبخند زد و گونه کیونگ رو بوسید
-عالیه عزیزم
کیونگ دستاشو دور گردن کای حلقه کرد
- میشه دیگه نری و برای تولد جونگ کنارم باشی ؟

کای نگاهش رو از صورت کیونگ دزدید و گفت
-خیلی دلم میخاد اینطوری میشد ولی نمیشه عزیزم جنگ خیلی پیشترفت کرده ما کلی از شهر ها و نیروهامونو از دست دادیم ... طوری که حتی کریس هم خودش تو جنگ شرکت میکنه ...

کیونگسو آهی کشید
- باشه درک میکنم ولی دلم میخواست تو کنارم باشی ...
کای لباشو بوسید
-هنوز کلی وقت داریم که کناره هم باشیم ... و همینطور فکر نکن من به جونگ تنها راضی میشم!
کیونگ مشتی نه چندان محکم بهش زد
- ولی جونگ فرق داره ! بچه اوله ماست ...

کای شکمشو نوازش کرد
-جونگ حتما بابایی رو درک میکنه ...مگه نه جونگ؟
کیونگ ناراحت صداش زد
-کایا ...

-نمیتونم قول بدم عزیزم
کیونگ ساکت شد و به سقف خیره نگاه کرد....کای دلش
سوخت ...آروم سر کیونگ رو روی بازی خودش گذاشت و گونه شو بوسید
-نمیدونم این جنگ تا کی طول می کشه... اما من
مطمعنم که ما پیروز میشیم

کیونگ نگاهش کرد
- من فقط میخوام که همسرم موقع تولد اولین بچم کنارم باشه... خواسته ی زیادیه؟!
-معلومه که نه عزیزم... من فقط... متاسفم...
کیونگ آهی کشید و سرش رو روی سینه ی کای گذاشت

- فراموشش کن... میخوام تا وقتی که اینجایی از
حضورت استفاده کنم...
کای لبخندی زد و سر کیونگ رو تا لحظه ای که خوابش
برد نوازش کرد
صبح روز بعد کای زودتر از کیونگسو بیدار شد و آروم طوری که اونو بیدار نکنه از تخت پایین اومد و بعد از شستن صورتش لباساش رو عوض کرد و از اتاق بیرون رفت تا چیزی برای خودرن پیدا کنه که صدایی توجهشو جلب کرد

minervaWhere stories live. Discover now