e11

254 50 6
                                    

کای واقعا شکسته بود...
از اون چیزی که میترسید سرش اومد...
کیونگسو بخاطر حسادتای مزخرف و توهماتش بالاخره داشت سرش رو به باد میداد
تنها راهی که باقب مونده بود تا جون اون بخشیده بشه این بود که با تاعو حرف بزنه... ولی حتی روش نمیشد که بهش بگه بخاطر کسی که میخواست به بچه هات آسیب بزنه با کریس حرف بزن و نجاتش بده !

توی دوراهی بدی گیر افتاده بود از طرفی عشق و همسرش و از طرف دیگه خیانتی که عشقش به برادرش کرده بود
تنها کاری که از دستش فعلا بر میومد صبر کردن بود تا برادرش کمی ارامتر بشه و بتونه تقاضای بخشش کنه
#

کریس با نگاه کردن به ساعت اهی کشید الان دیگه افتاب غروب کرده بود ...
تازه تاعو نیم ساعتی میشد که گریه هاش تموم شده بود و خوابش برده بود...
خیلی آروم طوریکه بیدارش نکنه تاعو رو روی تختشون خوابوند و ملافه رو روش کشید ..
بعد سمت سرویس بهداشتی رفت تا ابی به صورتش بزنه ....

از این دوراهی واقعا کلافه شده بود ..تمام نیم ساعتی که تاعو تو بغلش خوابیده بود رو داشت فکر میکرد...
به اینکه دقیقا باید چیکار کنه؟ اگه کیونگسو رو بکشه برادرش کای اونو نمیبخشه و اگه کیونگسو رو مجازات نکنه تاعو ...عشقش رو ...همسرش رو... و بچه هاشو از دست میده!

درسته ...
کریس درست امروز زمانی که نزدیک بود تاعو رو از دست
بده پی برده بود تاعو رو دوست داره و خب مسلما دلش
نمیخواست علاقه ای که مطمعن نبود تاعو بهش داره یا نه رو بادستای خودش نابود کنه!

با فریاد تاعو به سرعت داخل اتاق شد و تاعویی رو دید که
چشم هاش بسته بود و تو خواب گریه میکرد و فریاد میزد...
بلافاصله کنار تخت نشست و سعی کرد بیدارش کنه ...
وقتی تاعو از خواب پرید با دیدن کریس همونطور که هنوز از ترس نفس نفس میزد بغلش کرد و شروع کرد به تند تند حرف زدن

-منو تنها نذار اینجا من تنهایی امنیت ندارم ...نمیخوام بچه هامونو از دست بدم ... سینه کریسو چنگ زد :خواهش میکنم منو تنها نذار لطفا لط..فا
با قطع شدن صدای تاعو و بسته شدن چشم هاش کریس ترسید ..
چند بار به صورت رنگ پریدش سیلی زد اما با بهوش نیومدن تاعو ...تاعو رو روی تخت گذاشت و دنبال لی رفت
#

با محکم کوبیده شدن در اتاق لی سراسیمه با ربدوشام در اتاق رو باز کرد با دیدن کریس که اول با نگاه عجیبی نگاهش میکنه یکم یقه شو بهم چسبوند وتعظیم کوتاهی کرد و پرسید
-کاری داشتید سرورم ؟
کریس با این سوال لی به خودش اومد و دستشو گرفت و به اتاق خودشون برد
وقتی به اتاق رسیدند لی با تعجب به تاعویی که خواب بود نگاه کرد

- چرا منو اینجا اوردید سرورم؟
کریس بلافاصله جواب داد
- حالشونو چک کن ... تاعو یه مرتبه از خواب پرید و شروع کرد به حرف زدن بعدش از حال رفت زود باش ...معاینش کن رنگ به چهرش نداره ...

minervaWhere stories live. Discover now