e24

207 37 6
                                    

كريس بهت زده قدمى به جلو و به سمت لى برداشت ...چرا لى اون بچه رو از اتاق اون و تاعو بيرون آورده بود؟
كمى جلو تر رفت
-ييشينگ...اين بچه...؟

لى بچه رو به سمت كريس گرفت
-اين...پسرته...خيلى كوچيكه...چون خيلى زود دنيا اومده...

كريس خشكش زده بود
چانيول گفت
-ولى...مگه نبايد كم كم سه ماه ديگه...
لى حرفشو قطع كرد
-ميگم كه...خيلى زود دنيا اومد..

كريس دستش رو دراز كرد و پسرش رو از بغل لى گرفت
اونم شروع به نق زدن كرد و يكم وول خورد و بعد...
-آه...
كريس اولين كسى بود كه واكنش نشون داد
پسر كوچولوش هم كه انگار از وضع پيش اومده اصلا راضى نبود شروع به گريه بدون اشک كرد...
بک پوزخندى زد
-اين از خودش كه حسابى از دستت ناراحته...چه برسه به مادرش

كريس به سمت بک بر نگشت گرچه كه خيلى دلش ميخواست بزندش
لى بچه رو از بغل كريس گرفت
-من ميبرم تميزش كنم..

کریس سرشو به معنی نه تکون داد و بچه رو از لی گرفت.
-خودم انجامش میدم..فقط یه پارچه ی تمیز بیار..
لی سرشو به معنی باشه تکون داد و با دست حموم رو به کریس نشون داد
کریس خیلی آروم به سمت حموم رفت و در رو هم پشت سرش بست..

به بچه ی توی بغلش که داشت با چشمای باز بهش نگاه می کرد نگاه کرد..
هنوز ‌نتونسته‌ بود بفهمه...
یه بچه جدید...
هیوک..
تقریبا یک سالشه مگه نه؟
حالا شاید هم نزدیک دو؟

وای...
گیج گیج بود حتی اینم نمیدونست...
آب رو باز کرد و دمای آب رو طوری تنظیم کرد که نه گرم باشه و نه سرد...
حوله ای از روی قفسه برداشت و خیسش کرد و با اون بدن پسر کوچولوشو تمیز کرد...

اون فسقلی هم به محض تمیز شدن خوابید
بچه رو توى بغلش محكم گرفته بود... اون بچگى هاى هيوک رو يادش بود...پسر دومش خيلى كوچيك تر از برادرش بود...
يعنى تاعو خوبه؟

اين سوالى بود كه توى ذهنش ميگشت...لباس روييش رو هم در آورد تا بعدا بشوره و بعدحوله ي ديگه اى دور هيكل ظريف پسرش پيچيد
و بيرون اومد

چانیول و لی تنها کسایی بودند که توی اتاق منتظر کریس مونده بودند
لی با اومدن کریس خواست بچه رو بگیره اما کریس بی توجه به هردوشون به سمت اتاق مشترکش با تاعو راه افتاد..

آروم وارد شد و در اتاق رو به عقب هل داد تا در بسته بشه..اگرچه در هنوز کمی باز بود... داخل اتاق رو نگاه کرد..اولین چیزی که دید تاعو ی رنگ پریده  بود که روی تخت خوابیده بود

نگاهش رو توی اتاق چرخوند..تخت کوچیکی رو گوشه اتاق دید که معلوم بود مال هیوکه..
بچه ی توی بغلش رو توی تخت گذاشت.
خودش هم کنار تاعو روی تخت نشست

آروم سر تاعو رو نوازش کرد.تاعو خسته تر از اونی بود که با چیزی مثل این بیدار شه...حتی وقتی کریس کنارش دراز کشید و اونو توی بغلش گرفت هم بیدار نشد
کریس نمیدونست باید چی کار کنه... محکم تاعو رو تو بغلش گرفت و بوش کرد.
عطر تن تاعو چیزی بود که مدت طولانی ای بود که میخواست استشمام کنه‌‌...حالا که تاعو رو توی بغلش داشت آروم شده بود...خواب کم کم بهش غلبه کرد...
چند دقیقه بعد در حالی که تاعو رو توی بغلش داشت خوابش رفت

minervaWhere stories live. Discover now