شب قبل
امشب زمانی بود که شیومین تصمیم گرفته بود شانسشونو
امتحان کنن البته هنوز یادش نرفته بود که زمانی که تو زمین برای مراقبت از اون هیبریدای باردار رفته بود نصفه شب تشنه اش شد و رفت تا اب بخوره که با دیدن شربت البالو دو لیوان از اون خوردالبته فرداش میفهمه اون مزه عجیبی که اون شربت میداد برای این بود که اون شربت نبوده و محلولی بوده که جادوگر سفید با خون اون سه هیبرید درست کرده بوده که
طلسم رو میشکونده ، تمام محتویات معده شو داخل
دستشویی بالا میاره و زبونشو بیشتر از ۱۰ بار میشوره و اب میخوره و تا شب با یاد اوریش تو دستشویی ۵بار بالا میارهبا صدای بسته شدن در به خودش اومد به خودش نگاه کرد و دید با ربوشاد جلوی میز توالت نشسته از اینه به چن که اومده بود داخل اتاق نگاه کرد و بلند شد و لبخند زد و از پشت بغلش کرد
-سلام عزیزم
چن با لبخندی جوابشو داد
- سلام خوشگلم وقتی اومدم تو اتاق تو فکر بودی چیزی شده ؟
-نه ، فقط تو خاطراتم غرق شده بودم
چن با شیطنت پرسید
-چه خاطراتی؟شیومین هم با شیطنت جواب داد
-خاطرات سکس و اینا و خودشو از پشت بیشتر به چن فشار داد
چن بلند خندید
- اوو لالالا چه حرفای هاتی ...
چرخید و صورت شیومین و با دستاش قاب گرفت
-نمیتونی پسش بگیری
شیومین لباس چن رو باز کرد
-کی خواست پس بگیره؟چن گونه شیومین رو بوسید و هلش داد روی تخت و روش
خیمه زد
-این بلبل زبونیت کار دستت میده ها....
شیومین بلند قهقهه زد
- با جون دل میپذیرمش
اونشب شبی رمنس پراز بوسه و ناله های از سر لذت شیومین تمام فضای دونفره اتاقشون رو پر کرده بود و شیومین از خدای طبیعت خواستار معجزه ای شد معجزه ای به نام فرزند#
صبح روز بعد با صدای در اتاق که کسی انگار عجله داشت و تند تند دستشو بهش میکوبید چن بیدار شد وبا دیدن خودش که روی پهلو خوابیده و شیومین محم توی بقلشه تمام صحنه های دیشب رو یادش اومد ...یادش اومد که دیشب چطور عاشقانه یکبار دیگه شیومین رو برای خودش کرد و شیومین چطور نذاشته بود اون ازش خارج بشه و داخل شیومین به اوج رسید و شیومین حتی بعد از اینکه چن کاملا ارضاء شده بود بازم نذاشته بود که ازش خارج بشه!
با صدای دومرتبه در و اینبار صدای چانیول پشت سرش که چن رو صدا میکرد چن سعی کرد بدون اینکه شیومین رو بیدار کنه
عضوشو ازش خارج کنه اما با اولین کشش ناله ی شیومین بلند شد و چشمای کشیده اش باز شد و قرنیه عنابی رنگشو به چن نشون داد چن پیشونی شیومین رو بوسید و در همون حین عضوشو ازش خارج کرد که باعث شد اه سوزناکی از دهن همسرش خارج بشه ...اروم متاسفمی گفت و بلند شد و ربوشاد شیومین رو پوشید و درو کمی باز کرد طوری که چانیول نتونه داخل اتاق رو ببینه
-چیزی شده؟
چانیول سریع گفت
-چن شیومینو بیدار کن مرگانا ارتششو حرکت داده به
سمت مرز های ما عجله کن
YOU ARE READING
minerva
Fanfictionby : zita & me😊 همه چیز خیلی سریع عوض شد... من یه آدم معمولی با رویاهای معمولی بودم... تا اینکه...