سه هفته از روز دعوا اساسی لوهان و تاعو گذشته بود...
لوهان متوجه منظور تاعو نمیشد ... یعنی چی که دخترش... هلنا... روح یه هیبرید پاندا رو داره؟! مگه میشه جسما یه هیبرید آهو باشه و روحا هیبرید پاندا؟ چرا وقتی برای سهون تعریف کرده بود تاعو چی گفته رنگ سهون پریده بود؟
به هلنا که کنار هیوک و سوک ...بچه لی ( به معنی روشنایی اسمش )نگاه کرد که روی تشکی خوابیده بودن...اما هلنا بیدار بود و با چشمای مشتاقش به هیوک خیره شده بود... حالا که فکرش رو می کرد از روزی که تاعو هلنا رو بغل کرده بود...دیگه توی بغلش آروم نمی گرفت...و لی و کیونگ به بدبختی ساکتش می کردن...محال بود که هلنا رو به تاعو بده اما احتمال میداد همون لحظه تو بغلش ساکت بشه...از این بدتر این بود که هلنا دیگه شیر نمی خورد... هر کاریش می کردن ... وقتی هم که بلا خره بی حرکت تو بغلش مینشست اگه تاعو از کنارشون فقط رد هم میشد هلنا بی تابی می کرد...
لوهان این بی تابی ها رو بار ها دیده بود...بچه هایی
توی رنج سنی هلنا...فقط بی تاب مادرشونن...بلاخره نتونست طاقت بیاره...باید خودش میفهمید چه خبره...یادش می اومد وقتی که توی نرلند بود کتابی رو خونده بود که داستان مشابهی رو شرح داده بود ...برای همین دو روز پیش که کای به زمیناومده بود ...لوهان ازش خواسته بود که اون کتابو پیدا کنه...شاید جوابش اونجا بود...از جاش بلند شد و به سمت اتاق تاعو رفت ... میتونست هق هقاش رو از پشت در هم بشنوه...اون روز تند رفته بود...خیلی هم تند رفته بود ... ولی نمیتونست دیگه کاری در این رابط بکنه...بقیه خواب بودن...خواست در بزنه و وارد اتاق بشه که همون لحظه سر و کله ی
کای پیدا شد...لوهان که متوجه شد سریع سمتش رفت...کای هم با دیدنش لبخندی زد
-پدرم در اومد تا پیداش کنم .. بیا ولی خواهشا دیگه از این اُرد ها نده ..
و بعد خندید...با دیدن بچه ها که روی زمین خوابیده بودن ذوقی کرد
- سلام خوشگلای عموو بعد روی زمین نشست سرگرم بچه هاشد و حتی به سوال
لوهان که درباره جنگ و اوضاع ندرلند ازش پرسید جواب نداد...
لوهان سری تکون داد و به اتاقش رفت تا توی سکوت کتاب رو بخونه...فهرست کتاب رو باز کرد... بلاخره عنوانی توجهش رو جلب کرد که حدس میزد همون چیزی باشه که دنبالشه...
"جا به جایی ارواح"بدنش می لرزید...یعنی خودش بود؟ علت رفتارهای تاعو و
هلنا...همین بود؟
به صفحه ی مشخص شده رفت و بازش کرد... شروع به خوندن متن کرد
"جا به جایی ارواح ...این پدیده بسیار نادر است و حاصل سه وِرد ممنوعه است...بدین منظور که اگر جادو ای سیاه اثراتی داشته باشد... اثراتی مانند قربانی شدن نوزادی... نوزاد ممکن است جون سالم به در ببرد...اما اون نوزاد تنها کالبدی بی روح است...تنها راه برای زنده ماندن نوزاد بی روح قربانی شدن نوزادی که هنوز متولد نشده و نسبت خویشاوندی نزدیکی با وی دارد است...که گهگاهی با طلسم ممنوعه سوم (طلسم مرگ) این قربانی شدن اتفاق می افتد...اما همونطور که قبلا هم گفتیم... نوزاد...بدون روح است و نیاز به روح دارد..."
YOU ARE READING
minerva
Fanfictionby : zita & me😊 همه چیز خیلی سریع عوض شد... من یه آدم معمولی با رویاهای معمولی بودم... تا اینکه...