همینطور که آروم دستشو روی فرمون ماشین حرکت میداد پک عمیقی به سیگارش زد.
اون موقع که حرکت می کرد اصلا براش مهم نبود کجا میره و الان داشت تاواناشو پس می داد . اتوبان خیلی شلوغ بود و میدونست که با احتساب این ترافیک سنگین احتمالا تا نصف شب قرار نیس به خونه برسه .
از الان می تونست صدای غرغرای پدرشو تو گوشش بشنوه که داشت کوچکترین پسرشو بی عرضه و بی مسئولیت صدا می زد . همه این افکارو همزمان با دود سیگار از ذهنش خارج کرد و به دور برگردون که رسید بدون لحظه ای فکر کردن پیچید . می دونست که اینطوری مسیرش حتی طولانی تر هم میشه و دیر تر به خونه میرسه اما اصلا واسش اهمیتی نداشت.
جلوی یه کلاب رندوم ترمز کرد و بعد از پارک کردن جگوار مشکیش داخل شد. کلاب خیلی شلوغ بود و موزیک بلند توی سرش نبض می زد. همه جا پر از آدمایی بود که بی پروا می رقصیدن و یا از شدت مستی بلند بلند میخندیدن و به زور می تونستن روی پاهاشون وایسن. راهشو کج کرد و با قدمای بلند سمت بار تندری رفت که پشت پشخوان ایستاده بود و داشت برای یه مرد شیک پوش و زنی که بهش چسبیده بود نوشیدنی میریخت.
زن بازوی مرد رو گرفته بود و طوری رفتار می کرد که انگار اون مرد جز ملک و املاکشه. چشاشو چرخوند و پوزخندی زد. حتما تا چند وقت دیگه وضعیت خودشم همین بود. اصلا نمیخواست به این مزخرفات فکر کنه و مطمئن نبود اگه کسی دستشو اینطوری محکم میگرفت بتونه خودشو کنترل کنه و محکم تو گوشش نزنه.
همینطور که یه چند دلاری روی میز می گذاشت رو به بار تندرکرد و گفت : اسکاچ
بار تندر با قیافه ای که از شدت سر و صدا تو هم رفته بود سرشو بالا اورد و تقریبا داد زد : ببخشید قربان . نشنیدم . میشه بلندتر بگید؟
آه بی صدایی کشید و تن صداشو بالا اورد : گفتم اسکاچ
بار تندر سری تکون داد و به سمت قفسه پشتش که پر از بطری های مختلف بود برگشت و بعد از اینکه یکیشو برداشت به طرفش اومد و بطری رو روی میز گذاشت. درشو باز کرد و مقداری شو داخل لیوان شیشه ایه کنارش ریخت و بعد لیوانو به سمتش هل داد .
لیوانو برداشت و همشو یه نفس سر کشید. تلخی الکل باعث شد صورتشو جمع کنه و تصمیم گرفت سوزشی که کل گلوشو در بر گرفت نادیده بگیره. اشاره ای به بطری داخل دست بار تندر کرد و داد زد : بطری رو ول کن.
_ ولی آخه...
_ گفتم ولش کن دیگه ! پولشو میدم
بار تندر شونه ای بالا انداخت و بطری رو همونجا روی میز رها کرد و سراغ مشتریای دیگه رفت.
YOU ARE READING
𝐄𝐌𝐏𝐓𝐈𝐍𝐄𝐒𝐒 𝐈𝐍𝐒𝐈𝐃𝐄
Romanceپس سقوط این شکلی بود . لازم نبود بیفتی . لازم نبود حتی کوچکترین حرکتی بکنی . سقوط ، توی یه لحظه اتفاق می افتاد . مثل پایین ریختن اشک مثل شکستن شیشه مثل خاموش شدن شمع ... توی یه لحظه تمام دنیات جلوی چشمهات از هم می پاشید . و تو وقتی متوجهش میشدی...