𝐂𝐡𝐚𝐩𝐭𝐞𝐫 𝟐𝟕𓁹

158 46 178
                                    




برای آخرین بار موهاشو توی آیینه درست کرد .
شانس آورده بود که امروز کارش زودتر تموم شد ...
وگرنه به هیچ عنوان نمیتونست خونه رو جمع و جور کنه .

نگاهش ناخودآگاه به ساعت دیواری افتاد .
فقط یکم دیگه ...
دستاشو روی اپن مرمری رنگ گذاشت و بهش تکیه داد .

دوش آب سرد و قهوه موفق نشده بودن خستگیشو از بین ببرن ...
ولی خب ...
کاریش نمیتونست بکنه .

دستی روی چشماش کشید و به نقطه ی نامعلومی خیره شد .
خونه خیلی ساکت بود ...
فقط صدای تیک تاک ساعت می پیچید .
که خودش چیز عجیبی به حساب میومد ...
به این سکوت عادت نداشت .
اصلا ...

این بی صدایی ، بهش حس بدی میداد .

با صدای زنگ ، افکار و احساساتش محو شدن .
از جاش پرید .
چند بار پلک زد و نفسشو بیرون داد  .
لبخندی روی لبهاش نشوند و به سمت در رفت .
استینای لباسشو یکم بالاتر برد و بعد از مکث کوتاهی بازش کرد .

همون موقع با پسر چشم تو چشم شد :

_ هی .

_ ... هی !

واو ...
اوکی ...
وات ده فاک ؟

نگاه سرتاسری بهش انداخت .

شلوار جین تیرش ‌....
هودی قرمزش ‌...
کاملا اندازش بود .
و به طرز وحشتناکی بهش میومد ...
اوه گاد .

لوکا دستاشو از جیب شلوارش بیرون کشید : نمیخوای دعوتم کنی بیام داخل ؟

ویلیام بی حواس  سری تکون داد و سریع  از جلوی اون  کنار اومد : ... معلومه که اره ! ‌... بیا تو ...

و بعد آروم چرخید و وارد آشپزخونه شد : حتی یه درصدم فکر نمیکردم به حرفم گوش بدی . 

پسر پوزخندی زد و در رو پشت سرش بست .
اطراف خونه رو از نظر گذروند و روی مبل نشست : به خاطر تو نبود کینگ . گفتم کلا یه تغییری بدم ...

ویل نگاه بی حالتی بهش انداخت : آره باشه حتما  .

لوکا آروم خندید .
به کوسَن کِرِم تکیه داد و دستاشو پشت سرش گذاشت : خب حالا قراره چیکار کنیم ؟

_ فیلم ببینیم ؟

_ اوکی ... چه فیلمی ؟

کاراگاه همونطور که مشغول پیدا کردن ظرف برای پاپ کورنا بود ، با دستش به کنترل روی میز جلوی اون اشاره کرد : هر چی خودت میخوای انتخاب کن . تلویزیون رو نتفلیکسه .

_ باشه پس ...

پسر کنترلو برداشت و تلویزیونو روشن کرد .
آروم آروم بین فیلما گشت تا بلکه بتونه چیز خوبی پیدا کنه .

صدای به هم خوردن ظرفا از پشت سرش میومد : آبجو ؟

_اره  .

حدودا دو ، سه دیقه بعد ،
مرد بالاخره همراه با پاپ کورن و دو تا بطری آبجو از آشپزخونه بیرون اومد .
اونا رو روی میز گذاشت و بالای سر لوکا ایستاد : درام معمایی ؟

𝐄𝐌𝐏𝐓𝐈𝐍𝐄𝐒𝐒 𝐈𝐍𝐒𝐈𝐃𝐄 Where stories live. Discover now