𝐂𝐡𝐚𝐩𝐭𝐞𝐫 𝟒 𓁹

400 77 155
                                    




چند دیقه گذشته بود و نوشیدنی ها هنوز نرسیده بودن .



ویلیام آروم به طرف لوکا چرخید و پرسید: خب ... حالا برای چی اینجایی؟




اخم لوکا عمیق تر شد: به تو ربطی داره؟




ولی لحن تقریبا عصبانی لوکا نتونست لبخند ویل رو از روی صورتش پاک کنه.




اون بی توجه به جواب لوکا به حرف زدن ادامه داد: امممم...بزار ببینم... تازه با دوس دخترت بهم زدی؟



لوکا جوابی نداد .




لبخند ویل پررنگ تر شد و چشماشو تنگ کرد: یا شایدم...دوس پسرت؟





لوکا سرشو تکونی داد و پوزخندی زد.
مثل اینکه این مرد قرار نبود بیخیال شه.
انگشتاشو روی میز کوبید و رو به بارتندر گفت : نوشیدنی من چی شد؟




ویلیام یکم به سمت جلو خم شد : راست میگه تام... واسه چی انقدر لفتش میدی؟





بارتندر با بی حوصلگی محض جواب ویلیام رو داد: اوه ویل... انقدر غر نزن. شما تنها مشتریای من نیستین.

ل

وکا ناخوداگاه چشماشو چرخوند .
عالی شد.
اینطور که به نظر می رسید ،
ویل و بارتندر با هم دوست بودن.‌




بالاخره بارتندر چند دیقه بعد نوشیدنی هارو اورد.
لوکا لیوان ودکاشو برداشت و یه نفس اونو سر کشید. بعدم بلافاصله به مرد گفت که لیوانو پر کنه.



ویل با تعجب و کنجکاوی بهش خیره شد. چی تونسته بود اون پسر مو مشکی رو انقدر ناراحت کنه؟




همون موقع لوکا یکی از شاتایی که ویل سفارش داده بود رو به سمت خودش کشید : نمیخوایش دیگه؟


و بعد بدون اینکه به ویل فرصت جواب دادن بده ، شاتو سر کشید.
تعجب ویل بیشتر شد: هی هی ... آروم باش. مگه میخوای خودتو به کشتن بدی؟




لحن لوکا جدی و سرد بود: شاید.





چند دیقه دیگه هم گذشت و ویل نمیتونست نگاهشو از پسر کناریش بگیره .
اگه همینطوری پیش می رفت تا ده دیقه ی دیگه مست مست بود .





لوکا بی توجه به نگاهای اون، دستشو توی جیبش برد و پاکت سیگارشو بیرون کشید.
یه نخ برداشت و با فندک توی دستش روشنش کرد. سیگارو به سمت لبش برد و بعد چند ثانیه آروم دودشو بیرون داد .



نگاه ویل ناخودآگاه به سمت لبای لوکا کشیده شد . چند بار پلک زد و سعی کرد خودشو مشغول نوشیدنیش نشون بده : آم ... فکر نمیکنی دیگه بس باشه؟




ایندفه لوکا به سمتش برگشت و در حالی که یه لیوان دیگه دستش بود جواب داد: محض فاک... به تو چه؟ بکش بیرون !


𝐄𝐌𝐏𝐓𝐈𝐍𝐄𝐒𝐒 𝐈𝐍𝐒𝐈𝐃𝐄 Where stories live. Discover now