Part 1

3.8K 207 52
                                    

با سر و صدای بچه ها چشماشو به زور باز کرد ، باز یه روز کسل کننده مزخرف شروع شده بود ، اینقد مزخرف که دلش نمیخاست از جاش بلند بشه.

بعد چند لحظه چرت زدن، به خودش اومد ؛ خواب از سرش پریده بود ، تلفنشو برداشت و به عکس پس زمینش خیره شد ؛ تنها دلخوشیش این روزا فقط اون تلفنه، برنامه هاش ، عشقش به BTS و رویا هایی که برای خودش میکشید.

بعد از اون سه سال کذایی ، که باید بهترین زمان زندگیش می بود ، اون دیگه مثل قبل نبود ، حتی نمی تونست درست مثل قبلا بخوابه و رکورد خودشو تو خوابیدن بزنه.

با بی حوصلگی بلند شد ، دست و صورتشو شست و طبق معمول اسپیکرشو روشن کرد با پخش شدن آهنگ شروع کرد به خوندن و رقصیدن ، این کار یه کم سرحالش می آورد و باعث میشد دختر دلشکسته کمی زندگی تلخشو فراموش کنه ، فراموش کنه که قلبش شکسته ولی باید جوری رفتار کنه که کسی نفهمه ، فراموش کنه تظاهر به قوی بودن رو ، فراموش کنه که الان کجاست ، فقط به رویای خوانندگی، به عشق و علاقش برای رفتن به کره فکر کنه.

این رویای شیرینی بود که از چند سال پیش دوست داشت به واقعیت تبدیلش کنه ولی از انجامش هراس داشت ، میترسید . نکنه! نکنه موفق نشه!! نکنه آبرو خودش و خانوادش بره ؟! نکنه از این وضعی که هست همه چی بدتر بشه!؟

و همه این ها باعث شده بود در تصمیمش دودل باشه و هی عقب بندازتش ولی اون واقعا این کارش خسته شده بود ، از زندگی بدبختانه ای که داشت ، خسته شده بود.

با افکار پریشونی که توی سرش میچرخیدن دوباره تلفنشو برداشت ، بالاخره تصمسشو گرفت و با آخرین برخورد انگشتش با صفحه تلفن به همه اون افکار پایان بخشید و ریسک بزرگی رو انجام داد .

اگه اودیشن رو قبول میشد شاید زندگیش از این همه ترحم و حرف های زیادی رها میشد و بجاش کمی افتخار و تحسین به وجود می اورد ولی اگه رد میشد......

اون ایمیل رو فرستاد یه نفس راحت کشید و با خودش

گفت :" یا میمیرم یا حداقل جوری که دلم میخاد زندگی میکنم."

........................................... یک هفته بعد

یه هفته از فرستادن ایمیل گذشته بود ولی هنوز خبری نبود و او کم کم امیدش رو از دست می داد و بارها و بارها نقشه خودکشی رو در ذهنش مرور می کرد....

در حالی که از شدت کلافگی خواب هم نداشت ،ساعت ۴ صبح صدای نوتیف گوشیش رو شنید، یک ایمیل به دستش رسیده بود.

فکر میکرد که یه ایمیل تبلیغاتیه و باعصبانیت میخواست اونو پاک کنه ولی با دیدن کلمهBighitجرقه ای در ذهنش به وجود اومد.

درست در آخرین لحظه از حذف کردن صرف نظر کرد و ایمیل رو باز کرد .

با کمی امید شروع کرد به خوندن و تلاش برای ترجمه همزمان اون متن داشت .

Dream Where stories live. Discover now