'لیسا'
وقتی لینکی رو که سولگی برام فرستاده بود باز کردم، کمی نالیدم.
این یک مقاله از وبلاگ شایعات آنلاین با تصویری نیمه برهنه از من، در زیر چراغ نورافکن توسط جمعیت گرفته شده بود.'لالیسا مانوبان نیمه برهنه در ملاء عام.'
این عنوانیه که در مقاله نوشته شده بود.این واقعا منو رنجوند. هیچ ایدهای نداشتم که چند تا مرد بدن نیمه برهنه منو دیدن، من فقط از فک کردن به این موضوع خجالت میکشم.
این حادثه فقط دو روزه رخ داده و تصاویری که قبلا گرفته شده، مثل آتش سوزی در سراسر اینترنت منتشر شده.
به صندلی چرخانم تکیه دادم و شقیقه هامو ماساژ دادم.
اون لعنتی زندگیمو خراب کرد.
الان مردم باید چطور منو جدی بگیرن؟ حالا مادرم که عکسای نیمه برهنه منو از اینترنت ببینه چطوری میخواد منو جدی بگیره؟بله... نیمه برهنه.
اما هنوزم بخاطر همین خیلی شرمندهام. میخوام اون زن، هرکی بود رو خفش کنم... با این حال بهتره، اونو به کام مرگ بکشم!
اره، این مجازات مناسب تری برای اون زنه.اون زن... اون لعنتی منو میکشه!
خیلی بد میخواستمش. دلم میخواست بدونم لبهای خوش طمع گوشیتیش رو چطور با مال من مزهمزه میکنه. چقدر تنگ و مرطوب اطراف انگشتام احساسش میکردم...من وقتی خودمو پیدا میکنم که هر شب بخاطرش دوش سرد میگیرم.
ازش متنفرم اما در همون زمان هوسش رو میکنم.لعنتی به خوابیدن نیاز دارم... به طور بدی.
به تلفنم رسیدم و در فهرست طولانیم، فقط یه اسم تصادقی از تو لیست تماس های غنیمتم انتخاب کردم.
مهم نیست کیه، همین که اسمش تو لیسته یعنی قابل کردنه.الان، این دخترا خودشون دقیقا میدونستن برام یه چیزه سرگرمی هستن! من براشون روشن کرده بودم که راوابط برقرار نمیکنم.
من برای سکس گاه به گاه هستم و همه اینا خودشون میدونن.اگه اسیرم بشن تقصیر خودشونه اما من هرگز نمیذارم به هدفشون برسن.
اگه احساس کنم شخصی بهم دلبسته شده، دیگه هرگز دوباره بهش زنگ نمیزنم.
*****
+18"آه...آه... اوه! لیساااااااااا!"
زمانی که با انگشتام داخلش تلمبه میزدم، گریه میکرد."دارم میام، لیسا... دارم میام."
با انگشتام سخت تر و سخت تر تو پشتش تلمبه زدم."اره، اوه ارهههههه!!!"
محکم سرشو تو بالش فرو برد.
از قبل میتونستم لرزش رو دور انگشتام احساس کنم. این دومین باری بود که اینکارو باهاش میکردم و هنوز نیومدم.من بخاطر اون چیزی که باهاش انجام میدم تحریک نمیشم. ناامیدانه انگشتامو ازش بیرون کشیدم. لعنتی فاک!
چه چیزه فاکی اشتباهه؟ چرا نمیتونم بیام؟
YOU ARE READING
Endless seduction {Translated}
Fanfiction{-Completed-} "عزیزم؟" صداش زدم، اما جوابی نگرفتم. چشم بند رو برداشتم و دقیقا همون لحظه پردهها باز شد. تنها یک چراغ روشن و روشن، مستقیم در جایی که من نشسته بودم منفجر شد. حدود ده ثانیه لعنتی نتونستم چیزی ببینم، وقتی چشمام تنظیم شد، دیدم که دسته...